samedi 1 septembre 2012

غزل شماره 184 از ستیغ سخن هفته چهارم آذر 1386

غزل ( 184 )

دوش دیــدم کـه مـلایـک در مـیـخـانـه زدنـــــد

گِــل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانـه زدنـــــد

سـاکـنـان حـرم سـتـر و عـفـاف مـلـکـــــــــوت

بـا مـن راه‌نـشـیـن بـاده‌ی مـسـتـانـه زدنــــــد

آسـمـان بـار امـانـت نـتـوانـسـت کـشـیــــــــد

قـرعـه‌ی کـار بـه نـام مـن دیـوانــه زدنــــــــــد

جـنـگ هـفـتـاد و دو ملـت هـمـه را عـذر بـنـه

چـون نـدیـدنـد حـقـیـقـت ره افـسـانـه زدنـــد

شـکـر ایـزد کـه مـیــان مـن و او صـلـح افـتـاد

صـوفـیـان رقص کنـان سـاغـر شـکـرانـه زدنـد

آتش آن نیست که از شعله‌ی او خندد شمع

آتـش آن اسـت کـه بــر خـرمـن پـروانـه زدنــد

کـس چو حافظ نـگشـاد از رخ اندیـشه نقاب

تـا سـر زلـف سـخـن را بـه قـلـم شـانه زدند


رو خوانی : سیدمحمدعلی آل مجتبی

شرح و توضیح : استاد دهقانیانفرد


  1. ( دوش = شب گذشته - ملایک = فرشته ها - میخانه = استعاره از زمین - پیمانه = کیل ، اندازه ، قالب ، جام شراب ) در این غزل شاعر از طریق مکاشفه هستی را به تماشا نشته است و دارد خلقت آدم را می‌بیند و بینش عرفانی و رندانه‌ی خود را بیان می‌دارد ؛ شب گذشته -در مکاشفه – دیدم که فرشتگان به زمین مراجعه کرد و خاک آدم گل کردند به قالب رختند . نجم‌الدین رازی(نجم دایه ) در مرصاد‌العباد آورده‌است که : «چون خدای عزّ و جلّ خواست که آدم را بیافریند ، جبریل را فرمود که برو بدین جهان – آنجا که امروز مکه است – و از آنجا چهل گز خاک بردار ، چون جبریل به زمین آمد که خاک بردارد ، زمین به سخن آمد که ؛ ای جبریل چه می کنی؟ گفت ؛ می خواهم از روی تو خاک بر دارم تا خدای عزّ وجلّ خلقی بیافریند و این جهان را به سپارد ، زمین جبریل را سوگند داد که ؛ بدان خدای که ترا فرستاد که تو از من گل برندار ، جبریل به خاطر آن سوگند بازگشت ، پس خدای میکائیل را بخواند که برو و چهل گز گل از روی زمین بردار . چون میکائیل بیامد زمین همان سوگند را به میکائیل داد ، خداوند عزرائیل بفرستاد و چون زمین همان سوگند را به وی بداد ، گفت ؛ فرمان خدای را به سوگند تو ندهم و چهل گز گل از جمله‌ی روی زمین برداشت و حق جلّ و علا آدم به قدرت خویش ( خمّرتُ طینة آدم بیدي اربعین صباحاً = گل آدم را به دست خود در چهل روز خمیر کردم ) از آن گل بیافرید آل مجتبی : استاد ببخشید ؛ مراد از «به پیمانه‌زدند» چیست ؟ چون می دانیم که حافظ سخن شناس و ادیب است و بی جهت کلمه ای را نمی آورد ، شما فرمورید ؛ به قالب زدن ، جمال اژدری : شاید «زدن» در ایجا یعنی ساختن ، دکتر کرباسی : شاید منظور به گونه‌ی پیمانه ساختن باشد . آل مجتبی : ببینید ؛ «پیمانه زدن» به معنی شراب نوشیدن است و «پیمانه کردن» به معنی اندازه گرفتن حالا «به پیمانه زدن» به چه معناست ؟ به نظر می آید اشاره‌ای باشد به ؛ جام را به جام زدن ، باشد.
  2. ( حرم = داخل سرای - ستر = پرده ، حجاب - عفاف = پاکدامنی ، پرهیزکاری - ملکوت = عالم بالا ، عرش ، حضرت و حضور عظمت الهی - ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت = عرشیان ، فرشتگان - راه نشین = بی خانمان ، استعاره از خاک بودن انسان ، انسان خاکی - باده = شراب ، می - مستانه = حالت مست ، همچون مستان) [شب گذشته] فرشتگان و عرشیان بامن زمینی و خاکی همانند باده نوشان شراب[عشق و معرفت] نوشیدند . در این بیت اشاره ای دارد به آیه 30 تا 33 سوره بقره ، حافظ می خواهد بگوید که هنگامی که من(آدم) « اسماء » را بر ملایک می‌خواندم فرشتگان بامن تکرار می کردند و نیز این معنا بیان می دارد که من (آدم) معرفت و شناختم بلا واسطه از حق تعلیم گرفته ام .
  3. ( بار امانت = کنایه است از بار معرفت یا عشق ، بار تکلیف ، بار سنگین خلیفة الهی - قرعه = قسمت ، نصیب ) این بیت هم اشاره دارد به به آیه 72 از سوره احزاب : « اِنّا عَرضنا الأمانةَ عَلَی السموات و الأرض و الجبال فَـأبینَ أنْ یـحـمـلـنَـها . . . یعنی ؛ ما امانت[خویش] را به آسمان و زمین و کوهها عرضه داشتیم ، پس نپذیرفتند که آن را به دوش بکشند و از آن هراسیدند و انسان آن را به دوش کشید ، به راستی که انسان ستمکار [برخویش] و نادان است .» و هم به حدیث « کُنتُ کنزاً مخفیاً فَـأحببتُ أنْ اُعرف فَـخلقتُ الخلقَ لِـکَیْ اُعرف = من گنجی مفی بودم دوست داشتم شتاخته شوم پس آفرینش را آفریدم تا شناخته شوم .» حافظ می گوید امانت خدا [عشق یا جانشینی خدا ] را آسمان نتوانست به دوش کشد این کار مشکل سهم و نصیب من دیوانه‌ی عاشق گردید .
  4. ( ملت = دین ، مذهب ، شریعت ) در مصرع اول اشاره دارد به حدیثی از پیامبر که فرمود : « یهودیان 71 گروه شدند و مسیحیان 72 فرقه گردیند و پیروان من به 73 دسته می سوند که تنها یک گروه از آنان رستگارند .» اختلاف میان 72 فرقه از 73 فرقه اسلامی را کنار بگذار و به گروه رستگاران توجه داشته باش که آن 72 گروه حقیقت را نشناختند و به راه پندار و خرافات رفتند و گمراه شدند .
  5. خدارا سپاس که میان من و او ( پیر و مرشد یا روح ) آشتی بر قرار شد و یاران خانقاه به شکرانه‌ی این آشتی ساغر معرفت و عشق سرکشسیدند . در اینجا حافظ اشاره دارد به اینکه گفته اند هنگامی که خداوند از روح خود در کالبد انسان دمید – وَ نَـفَـختُ فیه مُن روحي – روح ملکوتی از اینکه در قالب ناسوتی و خاکی قرار گرفته بود ناراحت بود و مدتی طول کشید تا با جسم آدم خو گرفت .
  6. آتشی که زبانه‌ی آن باعث افروختن ( خنده‌ی ) شمع می گردد آتش نیست ، آتش حقیقی ، آتش عشق است که هستی پروانه‌ ( عاشق ) را خاکستر می کند . آل مجتبی : حافظ در اینجا به شیطان می گوید که آتش حقیقی آن نیست که تو را از آن آفریدند – در قرآن از زبان ابلیس آمده است که گفت : خَـلَـقْـتَـني مِن نار وَ خلَقتـهُ مِن طین = مرا از آتش آفریدی و او ( آدم ) را از خاک - و تو از آن مغرور گشتی ، آتش حقیقی ، آتش محبت و عشق است که به جان من ( آدم ) انداختند .
  7. ( زلف سخن = اضافه تشبیهی است ، سخن به زلف تشبیه شده است ) از زمانی که سخن آراسته ( شعر ) به وجود آمد ، هیچکس نتوانسته است همانند حافظ اندیشه ( معرفت ، هنر ) را به این شیوایی بیان کند . عباس برزیده : اندیشه یعنی حقیقت . دهقانیانفر : اندیشه استعاره از حرف هایی است که حافظ از ابتدا تا انتهای این غزل بیان داشته است .

غزل شماره 161

غزل (161):سـتـاره یي بـدرخـشيد ماه ومجلس شد
چاپ
پست الكترونيكي
1 سـتـاره یي بـدرخـشيد ماه ومجلس شد دل رمـيـده مـا را انـيـس ومـونس شد
2 نـگار مـن كه به مكتب نرفت و خط ننوشت بـه غـمـزه مسـئله آمـوز صد مدرس شد
3 بـه بـوي او دل بـيمار عـاشقان چو صبا فـداي عـارض نـسرين و چشـم نرگس شد
4 به صدر مصطبه ام مي نشاند اكنون دوست گـداي شـهر نگه كـن كـه مـير مجلس شد
5 خـيـال آب خـضر بست و جام كيخسرو بـه جرعه يي نوشي سلطان ابوالفوارس شد
6 طـرب سـراي محبـت كنون شود معمور كـه طـاق ابـروي يـار منـش مهندس شد
7 لـب از تـرشح مي پـاك كن براي خدا كه خـاطـرم بـه هـزاران گنه مُوسُوَس شد
8 كـرشـمه تـو شـرابي به عاشقان پيمود كـه عـلم بـي خبر افتاد وعقل بي حس شد
9 چـو زر عـزيز وجود است نظم من آري قـبـول دولـتـيـان كـيمياي اين مس شد
10ز راه ميـكده بـيـاران عـنان بگردانيد چـرا كـه حافظ ازين راه رفت و مفـلس شد
معني لغات 161
ستاره يي : ( استعاره )منظور شاه شجاع است ، نوجواني.
ماه مجلس: ( استعاره ) منظور شاه شجاع است ، شاخص اهل مجلس.
رَميده: سر خورده.
رفيق ومونس : همدم ومصاحب .
غمزه : حركات دلبرانه چشم وابرو و در اصطلاح صوفيه فيض و جذبه باطن.
مسئله: سؤال ، پرسش ، مطلبي براي پر سش.
مسئله آموز: پاسخگوي سؤال و پرسش ، حل كننده مشكل سؤال شده .
مُدَرِّس : استاد ، تدريس كننده ، درس دهنده .
به بوي او : به اميد او ، در آرزوي او .
عارض: چهره.
مَصطبه: : سكو سكوي محوطه سر بينه حمام و سالن ميخانه ها كه مشتريان برآن نشينند وآن از كف زمين بالاتر است.
مير مجلس: رئيس وتشريفات مجلس.
گدای شهر : منظور از خود شاعر است .
خيال آب خضر بست: انديشه خوردن آب حيات در خيالش نقش بست .
جام كيخسرو: جام جمشيد، جام گيتي نما ي كيخسرو كه به جام جمشيد معروف شده است.
جرعه نوشي:باده نوشي.
ابوالفوارس: لقب شاه شجاع كه مادرش به او عطا كرد .
طرب سرا: خانه شادي ، جاي عيش ونوش .
طرب سراي محبت : (اضافه تشبیهی ) محبت به خانه شادي تشبيه شده است.
معمور : آبادان .
طاق ابروي يار منش مهندس شد: طاق ابروي يار من من مهندس شد.
ترشح: ترواش ، افشانده شدن قطرات به اطراف .
موسوس : به وسوسه افتادن ، به هوس افتادن.
كرشمه: غمزه ، رفتار توأم با حركات ناز آلود .
بي خبر افتاد و بي حّس شد: كنايه از مست شدن و از خود بي حس شدن.
عزيز وجود : وجود عزيز ، وجود گرانبها.
قبول: پذيرش .
اين مسّ: كنايه از شعر ،اين شعرحافظ .
مفلس : تهيدست ، تنگدست فقير و بي نوا.
معانی ابیات غزل (161)
(1) یک نفر چون ستاره بدرخشید و مانند ماه در مجلس جلوه گر و برای دل رمیه و سرخورده ونومید ما ، انیس و مونس شد.
(2) محبوب من که ( به موقع به مدرسه نرفت و نوشتن را نیاموخت با اشاره چشم به صد مدرس آموزش داد . (3) به امید او ، دل بیمار عاشقان به مانند باد صبا که به چهره نسرین و دیده نرگس می وزد و آنها را می شکفد ودر می گذرد، فدای گونه نسرین آسا و چشم نرگس مانند او شد .
(4) حالیا دوست ، مرا در بالای مجلس و پهلوی دست خود می نشاند. گدای شهر ر اببین که چگونه صدر نشین مجلس شده است.
(5) (این گدای شهر ) در دل آرزوی آب حیات و جام جهان نمای کیخسرو پرورانید و برای بدست آوردن آنها به جرعه نوشی به مجلس شاه شجاع رفت.
(6) حالیا خانه سرور و شادی آباد خواهد شد . زیرا طاق ابروی یار من معمار و سازنده آن خانه شد.
(7) برای خاطر خدا ، لبها را از رطوبت شراب پاک کن زیار وسوسه خیال مرا به سوی هزاران فکر و اندیشه گناه می کشاند.
(8) رفتار و حرکات دلبرانه چنان به مانند شرابی عاشقان را گرفت که علم گمراه و عقل بی حسّ و شعور شد . (9) شعر من به مانند زر عزیز و گرامی است . آری پسندِ بزرگان و بخت یاران اکسیری است که سبب تبدیل طلاشدن مسِّ شعر من می شود.
(10) دوستان از راه میکده باز گردید زیرا که حافظ از این راه رفت و بینوا شد .
شرح ابیات غزل (161 )
وزن غزل مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
کمال خجند: شبی که روی تو مارا چراغ مجلس شد به سوختن دل پروانه وش مهوسّ شد
*
کمال خجند شاعر معاصر حافظ که 11 سال پس از حافظ هنوز در قید حیات بوده است غزلی با مطلع یاد شده بالادارد که فاقد مضمون بکر و آهنگ گوش نواز کلمات به کار گرفته شده می باشد و عباراتی مانند : ( چو دید شکل تو از خویش رفت و از حّس شد ) در آن به چشم می خورد . با این همه در مقطع غزل ادعا می کند که :
نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ اگر چه در صف رندان ابوالفوارس شد*88
در این بیت کمال خجند در لباس طنز، حافظ را ابوالفوارس رندان نامیدهو در ضمن مادح حافظ نيز از راه تنگ نظري مي نگرد و اينگونه كنايه ها هميشه در اشعار شعرا ء معاصر که فیما بین آنها حسّ رقابت برقرار است دیده می شود.
حافظ برای پاسخگویی به غزل کمال خجند همین وزن وردیف و قافیه را به کار می گیرد و غزل مورد بحث را می سراید نه اینکه کمال خجند به استقبال حافظ رفته باشد. علّت و انگیزه حافظ در ضمن پاسخگویی به شاعری که خود را برتر از حافظ می داند بی اعتنایی به او نیز می باشد.
زیرا خلق مضامین حافظ در برابر مضامین کمال خجند ، خود پاسخ دندان شکنی به اوست. باید دانست اگر کمال خجند غزل خود را بعد از غزل حافظ در پاسخ او سروده بود هر گز جرأت نمی کرد چنین مطلبی را عنوان کند که ( نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ )زیرا مضماین غزل حافظ قابل مقایسه با غزل کمال نیست و مسلّم است که کمال پس از شنیدن پاسخ خود توسط حافظ آنچه را که باید دریابد دریافته است.
در شرح این غزل مقتضی است به چند نکته مهمّ اشاره شود : حافظ در مطلع غزل لب به تعریف شاه شجاع می گشاید دلیل اینکه بیت مطلع در مدح شاه شجاع است اینکه حافظ از حکومت امیر مبارزالدین کلاً زده ورمیده شده وبسیار به اوضاع و احوال بدبین بود و در همه غزلهایی که در آن عهد گفته به این حاکمِ قشریِ محتسب می تازد امّا در این غزل و در مطلع آن می فرماید یک نوجوانی به تازگی درخشیدن گرفته و دل رمیده مار رفیق و مونس شده است . این دل رمیده از حکومت آل مظفر شاه شجاع مونس شده استو استعمال کلمه ( دلِ رمیده ) دلیل بر این است که غزل در مدح شاه شجاع و علتش هم پر واضح است و چنین می نماید که به هنگامی ولیعهد امیر مبارزالدین شخصیت ذاتی و استقلال رأی خود را به منصه بروز می رساند ، حافظ با نظر موافق ودر کمال امیدواری به او گرایش می یابد. امّا مفهوم بیت دوم را چگونه می توان توجیه کرد؟ ما میدانیم شاه شجاع در 7 سالگی به مکتب رفته ودرس خوانده و سواد فارسی و عربی آموخته و پدرش هم در تربیت او وگرفتن معلم فاضل سر خانه کوشا بوده چنانکه معلم او بعدها در زمان سلطنتش به وزارت او رسیده و همینطور می دانیم که موقعی که قاضی عضد ( چنانکه در شرح غزل 159بیان شد ) برای وساطت شیخ ابواسحاق نزدامير مبارزالدین رفت، این سلطان حیله گر با تعارف وتمهید دادن انعام او را گرامی داشت و دستور داد ولیعهدش که آن زمان جوانی 21 ساله بود نزد قاضی عضد به بحث در بارة شرح مختصر ابن حاجب بپردازد. این موضوع می رساند که شاه شجاع در ایام جوانی به آن درجه از معلومات رسیده بود که قادر به بحث با قاضی عضد در شرح ابن حاجب باشدو این مطلب با علم به اینکه شاه شجاع در سرودن اشعار فارسی و عربی دست داشته همگی دلیل بر این است که نه تنها در نو جوانی به مکتب رفته و درس خوانده ،بلکه خوب هم از عهده بر آمده است . پس با این دلیل بیت دوم نمی تواند به خصوصیات شاه شجاع متناسب باشد و در پاسخ به اینکه این بیت دوم چه معنا دارد ؟ باید گفت همان علّتی که سبب شده مفاد بیت مقطع غزل با سایر ابیات آن هماهنگی نداشته باشد در اینجا هم باعث شده تا شاعر مضمون مستقلّی را ارائه دهد که بنا به حکم ضرورت قافیه و شکل گرفتن مضمون در ضمیر شاعر در ان لحظه در ستایش رسول اکرم (ص) سروده شود ، به نحوی که بتواند به صورت ایهام وتعریف اغراق آمیزی به پای شاه شجاع هم گذاشته شود . در سایر ابیات این غزل روی سخن با شاه شجاع که در اوایل سلطنت او به آن درجه رسیده که در مجالس خانوادگی شاه هم شرکت می جست، اشاره واضح دارد.
در بیت پنجم از اینکه هم پیله شده و با او شراب می نوشد افتخار می کند. و در بیت ششم پیش بینی می کند که از این پس چون شاه را با خود دارم طرب سرای من آباد مي شود و در بیت هفتم اشاره رندانه یی به شاه شجاع دارد و به او خطاب می کندکه رطوبت و تری شراب را از لبانت پاک کن که فکر ارتکاب گناه بوسیدن لبهایت من را وسوسه نکند . بالاخره از اینکه اشعارش مورد پسند شاه شجاع قرار می گیرد خوشحال است . در پایان همانطور که گفته شد به حکم زنجیر قافیه که دست و پاگیر شعرای کلاسیک است و به کار گرفتن کلمه ( مفلس ) در قافیه که در این غزل قافیه تنگ است و شاعر مجبور به استعمال آن بوده ، شاعر ، مجبور مي شود مضمونی بیافریند که به کلمه ( مفلس شد) ختم شود و به ناچار مضمون مقطع غزل ساخته و پرداخته می شود . بنابراین نباید در خلق مضامین غزلها که به قید قافیه وردیف محدود ومقیّد است چندان به مسائل و دلایل منطقی روی آورده بلکه باید دستی در شعر داشت تا پا در جای پای اندیشه شاعر نهاده و با او همراه شد و تا حدّی به مسیر فکری او پی برد و همین شرح برای بیت دوم این غزل نیز موجّه است .