samedi 1 septembre 2012

غزل شماره 184 از ستیغ سخن هفته چهارم آذر 1386

غزل ( 184 )

دوش دیــدم کـه مـلایـک در مـیـخـانـه زدنـــــد

گِــل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانـه زدنـــــد

سـاکـنـان حـرم سـتـر و عـفـاف مـلـکـــــــــوت

بـا مـن راه‌نـشـیـن بـاده‌ی مـسـتـانـه زدنــــــد

آسـمـان بـار امـانـت نـتـوانـسـت کـشـیــــــــد

قـرعـه‌ی کـار بـه نـام مـن دیـوانــه زدنــــــــــد

جـنـگ هـفـتـاد و دو ملـت هـمـه را عـذر بـنـه

چـون نـدیـدنـد حـقـیـقـت ره افـسـانـه زدنـــد

شـکـر ایـزد کـه مـیــان مـن و او صـلـح افـتـاد

صـوفـیـان رقص کنـان سـاغـر شـکـرانـه زدنـد

آتش آن نیست که از شعله‌ی او خندد شمع

آتـش آن اسـت کـه بــر خـرمـن پـروانـه زدنــد

کـس چو حافظ نـگشـاد از رخ اندیـشه نقاب

تـا سـر زلـف سـخـن را بـه قـلـم شـانه زدند


رو خوانی : سیدمحمدعلی آل مجتبی

شرح و توضیح : استاد دهقانیانفرد


  1. ( دوش = شب گذشته - ملایک = فرشته ها - میخانه = استعاره از زمین - پیمانه = کیل ، اندازه ، قالب ، جام شراب ) در این غزل شاعر از طریق مکاشفه هستی را به تماشا نشته است و دارد خلقت آدم را می‌بیند و بینش عرفانی و رندانه‌ی خود را بیان می‌دارد ؛ شب گذشته -در مکاشفه – دیدم که فرشتگان به زمین مراجعه کرد و خاک آدم گل کردند به قالب رختند . نجم‌الدین رازی(نجم دایه ) در مرصاد‌العباد آورده‌است که : «چون خدای عزّ و جلّ خواست که آدم را بیافریند ، جبریل را فرمود که برو بدین جهان – آنجا که امروز مکه است – و از آنجا چهل گز خاک بردار ، چون جبریل به زمین آمد که خاک بردارد ، زمین به سخن آمد که ؛ ای جبریل چه می کنی؟ گفت ؛ می خواهم از روی تو خاک بر دارم تا خدای عزّ وجلّ خلقی بیافریند و این جهان را به سپارد ، زمین جبریل را سوگند داد که ؛ بدان خدای که ترا فرستاد که تو از من گل برندار ، جبریل به خاطر آن سوگند بازگشت ، پس خدای میکائیل را بخواند که برو و چهل گز گل از روی زمین بردار . چون میکائیل بیامد زمین همان سوگند را به میکائیل داد ، خداوند عزرائیل بفرستاد و چون زمین همان سوگند را به وی بداد ، گفت ؛ فرمان خدای را به سوگند تو ندهم و چهل گز گل از جمله‌ی روی زمین برداشت و حق جلّ و علا آدم به قدرت خویش ( خمّرتُ طینة آدم بیدي اربعین صباحاً = گل آدم را به دست خود در چهل روز خمیر کردم ) از آن گل بیافرید آل مجتبی : استاد ببخشید ؛ مراد از «به پیمانه‌زدند» چیست ؟ چون می دانیم که حافظ سخن شناس و ادیب است و بی جهت کلمه ای را نمی آورد ، شما فرمورید ؛ به قالب زدن ، جمال اژدری : شاید «زدن» در ایجا یعنی ساختن ، دکتر کرباسی : شاید منظور به گونه‌ی پیمانه ساختن باشد . آل مجتبی : ببینید ؛ «پیمانه زدن» به معنی شراب نوشیدن است و «پیمانه کردن» به معنی اندازه گرفتن حالا «به پیمانه زدن» به چه معناست ؟ به نظر می آید اشاره‌ای باشد به ؛ جام را به جام زدن ، باشد.
  2. ( حرم = داخل سرای - ستر = پرده ، حجاب - عفاف = پاکدامنی ، پرهیزکاری - ملکوت = عالم بالا ، عرش ، حضرت و حضور عظمت الهی - ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت = عرشیان ، فرشتگان - راه نشین = بی خانمان ، استعاره از خاک بودن انسان ، انسان خاکی - باده = شراب ، می - مستانه = حالت مست ، همچون مستان) [شب گذشته] فرشتگان و عرشیان بامن زمینی و خاکی همانند باده نوشان شراب[عشق و معرفت] نوشیدند . در این بیت اشاره ای دارد به آیه 30 تا 33 سوره بقره ، حافظ می خواهد بگوید که هنگامی که من(آدم) « اسماء » را بر ملایک می‌خواندم فرشتگان بامن تکرار می کردند و نیز این معنا بیان می دارد که من (آدم) معرفت و شناختم بلا واسطه از حق تعلیم گرفته ام .
  3. ( بار امانت = کنایه است از بار معرفت یا عشق ، بار تکلیف ، بار سنگین خلیفة الهی - قرعه = قسمت ، نصیب ) این بیت هم اشاره دارد به به آیه 72 از سوره احزاب : « اِنّا عَرضنا الأمانةَ عَلَی السموات و الأرض و الجبال فَـأبینَ أنْ یـحـمـلـنَـها . . . یعنی ؛ ما امانت[خویش] را به آسمان و زمین و کوهها عرضه داشتیم ، پس نپذیرفتند که آن را به دوش بکشند و از آن هراسیدند و انسان آن را به دوش کشید ، به راستی که انسان ستمکار [برخویش] و نادان است .» و هم به حدیث « کُنتُ کنزاً مخفیاً فَـأحببتُ أنْ اُعرف فَـخلقتُ الخلقَ لِـکَیْ اُعرف = من گنجی مفی بودم دوست داشتم شتاخته شوم پس آفرینش را آفریدم تا شناخته شوم .» حافظ می گوید امانت خدا [عشق یا جانشینی خدا ] را آسمان نتوانست به دوش کشد این کار مشکل سهم و نصیب من دیوانه‌ی عاشق گردید .
  4. ( ملت = دین ، مذهب ، شریعت ) در مصرع اول اشاره دارد به حدیثی از پیامبر که فرمود : « یهودیان 71 گروه شدند و مسیحیان 72 فرقه گردیند و پیروان من به 73 دسته می سوند که تنها یک گروه از آنان رستگارند .» اختلاف میان 72 فرقه از 73 فرقه اسلامی را کنار بگذار و به گروه رستگاران توجه داشته باش که آن 72 گروه حقیقت را نشناختند و به راه پندار و خرافات رفتند و گمراه شدند .
  5. خدارا سپاس که میان من و او ( پیر و مرشد یا روح ) آشتی بر قرار شد و یاران خانقاه به شکرانه‌ی این آشتی ساغر معرفت و عشق سرکشسیدند . در اینجا حافظ اشاره دارد به اینکه گفته اند هنگامی که خداوند از روح خود در کالبد انسان دمید – وَ نَـفَـختُ فیه مُن روحي – روح ملکوتی از اینکه در قالب ناسوتی و خاکی قرار گرفته بود ناراحت بود و مدتی طول کشید تا با جسم آدم خو گرفت .
  6. آتشی که زبانه‌ی آن باعث افروختن ( خنده‌ی ) شمع می گردد آتش نیست ، آتش حقیقی ، آتش عشق است که هستی پروانه‌ ( عاشق ) را خاکستر می کند . آل مجتبی : حافظ در اینجا به شیطان می گوید که آتش حقیقی آن نیست که تو را از آن آفریدند – در قرآن از زبان ابلیس آمده است که گفت : خَـلَـقْـتَـني مِن نار وَ خلَقتـهُ مِن طین = مرا از آتش آفریدی و او ( آدم ) را از خاک - و تو از آن مغرور گشتی ، آتش حقیقی ، آتش محبت و عشق است که به جان من ( آدم ) انداختند .
  7. ( زلف سخن = اضافه تشبیهی است ، سخن به زلف تشبیه شده است ) از زمانی که سخن آراسته ( شعر ) به وجود آمد ، هیچکس نتوانسته است همانند حافظ اندیشه ( معرفت ، هنر ) را به این شیوایی بیان کند . عباس برزیده : اندیشه یعنی حقیقت . دهقانیانفر : اندیشه استعاره از حرف هایی است که حافظ از ابتدا تا انتهای این غزل بیان داشته است .

غزل شماره 161

غزل (161):سـتـاره یي بـدرخـشيد ماه ومجلس شد
چاپ
پست الكترونيكي
1 سـتـاره یي بـدرخـشيد ماه ومجلس شد دل رمـيـده مـا را انـيـس ومـونس شد
2 نـگار مـن كه به مكتب نرفت و خط ننوشت بـه غـمـزه مسـئله آمـوز صد مدرس شد
3 بـه بـوي او دل بـيمار عـاشقان چو صبا فـداي عـارض نـسرين و چشـم نرگس شد
4 به صدر مصطبه ام مي نشاند اكنون دوست گـداي شـهر نگه كـن كـه مـير مجلس شد
5 خـيـال آب خـضر بست و جام كيخسرو بـه جرعه يي نوشي سلطان ابوالفوارس شد
6 طـرب سـراي محبـت كنون شود معمور كـه طـاق ابـروي يـار منـش مهندس شد
7 لـب از تـرشح مي پـاك كن براي خدا كه خـاطـرم بـه هـزاران گنه مُوسُوَس شد
8 كـرشـمه تـو شـرابي به عاشقان پيمود كـه عـلم بـي خبر افتاد وعقل بي حس شد
9 چـو زر عـزيز وجود است نظم من آري قـبـول دولـتـيـان كـيمياي اين مس شد
10ز راه ميـكده بـيـاران عـنان بگردانيد چـرا كـه حافظ ازين راه رفت و مفـلس شد
معني لغات 161
ستاره يي : ( استعاره )منظور شاه شجاع است ، نوجواني.
ماه مجلس: ( استعاره ) منظور شاه شجاع است ، شاخص اهل مجلس.
رَميده: سر خورده.
رفيق ومونس : همدم ومصاحب .
غمزه : حركات دلبرانه چشم وابرو و در اصطلاح صوفيه فيض و جذبه باطن.
مسئله: سؤال ، پرسش ، مطلبي براي پر سش.
مسئله آموز: پاسخگوي سؤال و پرسش ، حل كننده مشكل سؤال شده .
مُدَرِّس : استاد ، تدريس كننده ، درس دهنده .
به بوي او : به اميد او ، در آرزوي او .
عارض: چهره.
مَصطبه: : سكو سكوي محوطه سر بينه حمام و سالن ميخانه ها كه مشتريان برآن نشينند وآن از كف زمين بالاتر است.
مير مجلس: رئيس وتشريفات مجلس.
گدای شهر : منظور از خود شاعر است .
خيال آب خضر بست: انديشه خوردن آب حيات در خيالش نقش بست .
جام كيخسرو: جام جمشيد، جام گيتي نما ي كيخسرو كه به جام جمشيد معروف شده است.
جرعه نوشي:باده نوشي.
ابوالفوارس: لقب شاه شجاع كه مادرش به او عطا كرد .
طرب سرا: خانه شادي ، جاي عيش ونوش .
طرب سراي محبت : (اضافه تشبیهی ) محبت به خانه شادي تشبيه شده است.
معمور : آبادان .
طاق ابروي يار منش مهندس شد: طاق ابروي يار من من مهندس شد.
ترشح: ترواش ، افشانده شدن قطرات به اطراف .
موسوس : به وسوسه افتادن ، به هوس افتادن.
كرشمه: غمزه ، رفتار توأم با حركات ناز آلود .
بي خبر افتاد و بي حّس شد: كنايه از مست شدن و از خود بي حس شدن.
عزيز وجود : وجود عزيز ، وجود گرانبها.
قبول: پذيرش .
اين مسّ: كنايه از شعر ،اين شعرحافظ .
مفلس : تهيدست ، تنگدست فقير و بي نوا.
معانی ابیات غزل (161)
(1) یک نفر چون ستاره بدرخشید و مانند ماه در مجلس جلوه گر و برای دل رمیه و سرخورده ونومید ما ، انیس و مونس شد.
(2) محبوب من که ( به موقع به مدرسه نرفت و نوشتن را نیاموخت با اشاره چشم به صد مدرس آموزش داد . (3) به امید او ، دل بیمار عاشقان به مانند باد صبا که به چهره نسرین و دیده نرگس می وزد و آنها را می شکفد ودر می گذرد، فدای گونه نسرین آسا و چشم نرگس مانند او شد .
(4) حالیا دوست ، مرا در بالای مجلس و پهلوی دست خود می نشاند. گدای شهر ر اببین که چگونه صدر نشین مجلس شده است.
(5) (این گدای شهر ) در دل آرزوی آب حیات و جام جهان نمای کیخسرو پرورانید و برای بدست آوردن آنها به جرعه نوشی به مجلس شاه شجاع رفت.
(6) حالیا خانه سرور و شادی آباد خواهد شد . زیرا طاق ابروی یار من معمار و سازنده آن خانه شد.
(7) برای خاطر خدا ، لبها را از رطوبت شراب پاک کن زیار وسوسه خیال مرا به سوی هزاران فکر و اندیشه گناه می کشاند.
(8) رفتار و حرکات دلبرانه چنان به مانند شرابی عاشقان را گرفت که علم گمراه و عقل بی حسّ و شعور شد . (9) شعر من به مانند زر عزیز و گرامی است . آری پسندِ بزرگان و بخت یاران اکسیری است که سبب تبدیل طلاشدن مسِّ شعر من می شود.
(10) دوستان از راه میکده باز گردید زیرا که حافظ از این راه رفت و بینوا شد .
شرح ابیات غزل (161 )
وزن غزل مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
کمال خجند: شبی که روی تو مارا چراغ مجلس شد به سوختن دل پروانه وش مهوسّ شد
*
کمال خجند شاعر معاصر حافظ که 11 سال پس از حافظ هنوز در قید حیات بوده است غزلی با مطلع یاد شده بالادارد که فاقد مضمون بکر و آهنگ گوش نواز کلمات به کار گرفته شده می باشد و عباراتی مانند : ( چو دید شکل تو از خویش رفت و از حّس شد ) در آن به چشم می خورد . با این همه در مقطع غزل ادعا می کند که :
نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ اگر چه در صف رندان ابوالفوارس شد*88
در این بیت کمال خجند در لباس طنز، حافظ را ابوالفوارس رندان نامیدهو در ضمن مادح حافظ نيز از راه تنگ نظري مي نگرد و اينگونه كنايه ها هميشه در اشعار شعرا ء معاصر که فیما بین آنها حسّ رقابت برقرار است دیده می شود.
حافظ برای پاسخگویی به غزل کمال خجند همین وزن وردیف و قافیه را به کار می گیرد و غزل مورد بحث را می سراید نه اینکه کمال خجند به استقبال حافظ رفته باشد. علّت و انگیزه حافظ در ضمن پاسخگویی به شاعری که خود را برتر از حافظ می داند بی اعتنایی به او نیز می باشد.
زیرا خلق مضامین حافظ در برابر مضامین کمال خجند ، خود پاسخ دندان شکنی به اوست. باید دانست اگر کمال خجند غزل خود را بعد از غزل حافظ در پاسخ او سروده بود هر گز جرأت نمی کرد چنین مطلبی را عنوان کند که ( نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ )زیرا مضماین غزل حافظ قابل مقایسه با غزل کمال نیست و مسلّم است که کمال پس از شنیدن پاسخ خود توسط حافظ آنچه را که باید دریابد دریافته است.
در شرح این غزل مقتضی است به چند نکته مهمّ اشاره شود : حافظ در مطلع غزل لب به تعریف شاه شجاع می گشاید دلیل اینکه بیت مطلع در مدح شاه شجاع است اینکه حافظ از حکومت امیر مبارزالدین کلاً زده ورمیده شده وبسیار به اوضاع و احوال بدبین بود و در همه غزلهایی که در آن عهد گفته به این حاکمِ قشریِ محتسب می تازد امّا در این غزل و در مطلع آن می فرماید یک نوجوانی به تازگی درخشیدن گرفته و دل رمیده مار رفیق و مونس شده است . این دل رمیده از حکومت آل مظفر شاه شجاع مونس شده استو استعمال کلمه ( دلِ رمیده ) دلیل بر این است که غزل در مدح شاه شجاع و علتش هم پر واضح است و چنین می نماید که به هنگامی ولیعهد امیر مبارزالدین شخصیت ذاتی و استقلال رأی خود را به منصه بروز می رساند ، حافظ با نظر موافق ودر کمال امیدواری به او گرایش می یابد. امّا مفهوم بیت دوم را چگونه می توان توجیه کرد؟ ما میدانیم شاه شجاع در 7 سالگی به مکتب رفته ودرس خوانده و سواد فارسی و عربی آموخته و پدرش هم در تربیت او وگرفتن معلم فاضل سر خانه کوشا بوده چنانکه معلم او بعدها در زمان سلطنتش به وزارت او رسیده و همینطور می دانیم که موقعی که قاضی عضد ( چنانکه در شرح غزل 159بیان شد ) برای وساطت شیخ ابواسحاق نزدامير مبارزالدین رفت، این سلطان حیله گر با تعارف وتمهید دادن انعام او را گرامی داشت و دستور داد ولیعهدش که آن زمان جوانی 21 ساله بود نزد قاضی عضد به بحث در بارة شرح مختصر ابن حاجب بپردازد. این موضوع می رساند که شاه شجاع در ایام جوانی به آن درجه از معلومات رسیده بود که قادر به بحث با قاضی عضد در شرح ابن حاجب باشدو این مطلب با علم به اینکه شاه شجاع در سرودن اشعار فارسی و عربی دست داشته همگی دلیل بر این است که نه تنها در نو جوانی به مکتب رفته و درس خوانده ،بلکه خوب هم از عهده بر آمده است . پس با این دلیل بیت دوم نمی تواند به خصوصیات شاه شجاع متناسب باشد و در پاسخ به اینکه این بیت دوم چه معنا دارد ؟ باید گفت همان علّتی که سبب شده مفاد بیت مقطع غزل با سایر ابیات آن هماهنگی نداشته باشد در اینجا هم باعث شده تا شاعر مضمون مستقلّی را ارائه دهد که بنا به حکم ضرورت قافیه و شکل گرفتن مضمون در ضمیر شاعر در ان لحظه در ستایش رسول اکرم (ص) سروده شود ، به نحوی که بتواند به صورت ایهام وتعریف اغراق آمیزی به پای شاه شجاع هم گذاشته شود . در سایر ابیات این غزل روی سخن با شاه شجاع که در اوایل سلطنت او به آن درجه رسیده که در مجالس خانوادگی شاه هم شرکت می جست، اشاره واضح دارد.
در بیت پنجم از اینکه هم پیله شده و با او شراب می نوشد افتخار می کند. و در بیت ششم پیش بینی می کند که از این پس چون شاه را با خود دارم طرب سرای من آباد مي شود و در بیت هفتم اشاره رندانه یی به شاه شجاع دارد و به او خطاب می کندکه رطوبت و تری شراب را از لبانت پاک کن که فکر ارتکاب گناه بوسیدن لبهایت من را وسوسه نکند . بالاخره از اینکه اشعارش مورد پسند شاه شجاع قرار می گیرد خوشحال است . در پایان همانطور که گفته شد به حکم زنجیر قافیه که دست و پاگیر شعرای کلاسیک است و به کار گرفتن کلمه ( مفلس ) در قافیه که در این غزل قافیه تنگ است و شاعر مجبور به استعمال آن بوده ، شاعر ، مجبور مي شود مضمونی بیافریند که به کلمه ( مفلس شد) ختم شود و به ناچار مضمون مقطع غزل ساخته و پرداخته می شود . بنابراین نباید در خلق مضامین غزلها که به قید قافیه وردیف محدود ومقیّد است چندان به مسائل و دلایل منطقی روی آورده بلکه باید دستی در شعر داشت تا پا در جای پای اندیشه شاعر نهاده و با او همراه شد و تا حدّی به مسیر فکری او پی برد و همین شرح برای بیت دوم این غزل نیز موجّه است .

lundi 8 août 2011

غزل شماره 299 300

غزل (299)



اگـر شـراب خوری جرعـه‌ای فـشـان بـر خاک

از آن گـنـاه کـه نفعی رسـد بـه غـیـر چـه بـاک ؟!



بـرو بـه هر چه تـو داری بـخـور ، دریـغ مـخــور

کـه بـی دریــــــغ زنــــــد روزگـار تـیــغ هـلاک



بـه خـاک پـای تـــو ـ ای سـرو نـاز پــــرور مـن ! ـ

کـــه روز واقـعـــه پــــا وا مـگـیـرم از سـر خـاک



چـه دوزخی ، چـه بـهشـتی ، چه آدمی ، چه پـری

بـه مـذهـب همه ، کـُفـر طـریـقـت ست امـسـاک



مــهــنـدس فـلـــکی راه دیـــر شــش جـهـتـی

چـنـــان بـبـسـت کـه ره نـیـست زیـر دیـر مغاک



فــــــریـب دختــر رز طـُرفــــه می‌زنـد ره عـقـل

مــــبـــــــاد تـا بـه قـیـــامـت خـراب طـارم تــاک



بـه راه مـیـکـده حـافــظ ! خوش از جهـان رفتی

دعـــــای اهــــل دلـــت بـــاد مـونـس دل پــــاک



روخـوانـی : ایـمــــان زارع

شــــــــرح : استاد دهقانیان‌فرد



1. ( درباره‌ی رسم و آیین "شراب بر خاک ریختن" یا "جرعه افشانی" یک بار آقای "آل مجتبی" در "غزل 266 " توضیحات خوبی دادند . امّا چون این مطلب را اکثر شاعران ما در اشعار خود آورده اند ، از جمله : «نا جوانمردی بسیار بـود ، چون نـبـود / خاک را از قـدح مرد جوانـمرد نصیب "منوچهری"» «یک قدح می ، نوش کن بر یاد من / گر همی خواهی که بـدهی داد من ـ یا به یاد این فتـاده‌یْ خاک بـیـز / چون که خوردی جرعه‌ای بر خاک ریـز "مولوی"» ، «فرشته عشق نداند که چیست ، ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریـز "حافظ"» ، «از جرعه‌ی تـو خاک زمین درّ و لعل یافت / بیچاره ما که پیش تـو از خاک کمتریم "حافظ"» و . . . لازم دانستم دوباره در مورد این رسم و عادت (جرعه افشانی) و سوابق آن توضیحاتی بـدهم : در دوران بسیار قدیم (عهد باستان) مـردم رسم داشتند پیش از مراسم قربانی ، عبادت ، یا به یاد مردگان خود و یا به احترام خدایان ، شراب ، شیر ، روغن ، عسل ، آب و . . . روی معبد ها و مجسمه های مورد پرستش خود می‌ریختند ، مـثــلن : قرنها پیش از میلاد مسیح "قوم یهود" هنگام عبادت "یهوه" این کار را می‌کردند ، حتی بر مقابر مردگان هم "جرعه افشانی" داشتند . "عاشوری ها" نیز بر مقابر پـدران و اجداد خود "جرعه افشانی" می کردند . "هندوها" هم برای تطهیر بت‌های خود این رسم را داشته و دارند . رسم "اعراب" این بـود که خون قربانی را بر بت‌ها و مقابر اجداد خود می‌ریختند . "فینیقی‌ها" به جای خون از "شیر" ، و بعدها از شراب ـ که آن را خون انگور می‌دانستند ـ استفاده می‌کردند . در نمایشنامه‌ای از "ایسو خوس" شاعر یونانی به نام "پارس‌ها" ؛ خنیاگران به مادر خشایارشاه سفارش می‌کنند که به یاد ارواح مردگان بر خاک "جرعه افشانی کند . "سقراط" هم هنگامی که در زندان "جام شوکران" به دستش می‌دهند از زندان‌بان اجازه می‌گیرد تا قبل از نوشیدن برای یکی از خدایان از آن جام جرعه‌ افشانی کند و وقتی به او اجازه‌ی این کار را می‌دهد ، جام را کج کرده و چند قطره از آن را بر خاک ریخت . این رسم (جرعه افشانی) از آغاز جنبه‌ی مذهبی داشته و جزو عقاید اقوام و ملل مختلف بوده است و اگر چه در آغاز از مشروبات و مایعات مختلف استفاده می‌شده ، به تـدریج منحصر به "شراب" شده و آنان که شراب را حرام می‌دانند از "گلاب" استفاده می‌کنند . "آقای دکتر معین" صاحب فرهنگ فارسی معروف ، تحقیقاتی در این باره داشته و معتقدند که "جرعه افشانی" از فرهنگ یونانیان بوده و ممکن است در یکی از دو زمان ذیل وارد فرهنگ ما شده : 1- پس از فتح اسکندر و در زمان سلوکیان که تمدن یونان تأثیر مستقیم در ایران داشتند و این "یونانی مآبی" (هـلـنـیـسم) تا زمان اشکانیان رواج داشته است . 2- در قرن دوم و سوم هجری به هنگام خلافت "عباسیان" به سبب ترجمه‌ی بسیاری از کتاب‌های یـونـانی به زبان عربی ، فرهنگ یونانی وارد عربی و از آنجا به فرهنگ فارسی و ایران وارد شده است و این "جرعه‌افشانی" یکی از آن فرهنگهای واراداتی از یـونان است . باید تـوجه داشت که یـونـانـیـان درخت انگور ( رز ، تاک یا مـو ) را درختی آسمانی می‌دانستند که به زمین آمده و در زمین ریشه دوانده و مـیـوه‌دار شده تا لطیف ترین شیره‌ی جان خود (شـراب) را به خاک‌نشینان بـدهد ، از این رو خاکیان نیز باید به هنگام نوشیدن شراب جرعه‌ای بر خاک بریزند تـا این هدیه نصیب خاک هم بشود . استاد "عباس اقبال آشتیانی" بر این نظر است که : "بعید نیست که این عادت از عادات مشترکه‌ی اقوام آریایی قبل از جدا شدن از یکدیگر بـوده و ایرانیان نیز مانند یـونـانیان آن را از قدیم داشته‌انـد ." بـویژه که بر اساس تحقیق محققین وطن اصلی درخت "مــو" ایران است و بعد به جاهای دیگر برده‌اند . لازم به ذکر است که در میان بـاده نوشان زمان "حافظ" و پیش از آن تا این زمان ، هنگام بـاده‌نوشی به یاد همنشینان ، هم پیاله و دوستان در گذشته و نیز یـاران سفر کرده ، جرعه‌ای بر خاک می‌ریزند و از نظر جوانـمردان این کار کـرم کردن به خاک است . این بیت از "وعوای دمشقی" است : «شـَرِبـْنـٰـا وَ اَهرقـنٰـا عَـلـَی الارضِ جـُرعـة‌ً / وَ لـِـلارضِ مِـن کـَأسِ الـْکـَرامَـةِ نـَصیبٌ . یعنی : شراب نوشیدیم و جرعه‌ای بر خاک ریختیم زیرا که خاک هم از جام کرامت سهم و بهره‌ای دارد .» ) یک سؤال : آیا گناهانی هم داریم که نفعی به حال دیگران داشته باشد ؟ بـلـه . . . ! مثلن اگر شما یک روز از ماه رمضان "روزه‌خواری" کنید ، یا باید 30 روز روزه به جای آن بگیرید یا 60 نفر را اطعام کنید (60 نفر را یک وعده غذا بدهید) . از گناه شما 60 نفر سود برده‌اند . معنی بیت : اگر شراب می‌نوشی [به یاد یاران و عزیزان سفر کرده و درگذشته] جرعه‌ای هم بر خاک بـریـز ، زیرا که گفته‌اند : اگر گناهی بر خود و نفس خود روا می‌داری چه بهتر که از آن گناه سـودی نصیب دیگران بشود . ( یا : وقتی گناهی باعث شود که نفعی برای دیگران داشته باشد جای نگرانی نـدارد.)

2. ( دریغ = افسوس ، حسرت ، در مصرع دوم به معنی : بی پـروا ، بی مضایقه) "تیغ هلاک" اضافه‌ی تشبیهی است . در بعضی نسخه ها مصرع اوا اینگونه آمده است : «بـرو به هر چه داری ، مخور دریغ ، بـخور» که در معنا چندان تفاوتی دارد . معنی بیت : از هرچه که در اختیار داری بهره‌مند شـو و استفاده کن و حسرت [آنچه که نداری] نـخور ، [زیرا که زمان کوتاه است و فرصت حسرت و افسوس خوردن نیست] که گردش روزگار بی‌محابا شمشیر هلاکت انسان در دست دارد و به هر که رسید می‌زند و نابود می‌کند .

3. ( به = حرف سوگند است) "سرو" استعاره از : "معشوق بلند بالا"ست . "ناز پرور" یعنی در رفاه و نعمت پـرورش یافته . "روز واقعه" یعنی روز قیامت ، امّا در اینجا استعاره از : "مرگ" است . در مصرع دوم "پـرش ضمیر" داریم "م" از آخر خاک به آخر "مگیر" پریده ، در اصل اینچنین است : "پـا وا مگیر از سر خاکم" . معنی بیت : ای یار بلند بالا که در نـاز و نعمت پـرورش یافته‌ای ! تـو را به خاک پـایت سوگند می‌دهم که روز مرگم از آمدن بر سر قبرم مضایقه نکن .

4. ( چه = حرف ربط دوگانه است و برای برابری می‌آورند ، یعنی : خواه - کـُفر = ناسپاسی ، الحاد - طریقت = راه و روش ، مسلک و مرام - امساک = خود داری ، خسّت و بخل ورزیدن) "پری" فارسی "جنّ" است ، اما در ادبیات ما "جنّ" زشت و شرور و "پـری" زیبا و مهربان است . در اینجا به یـاد داستانی از سعدی افتادم به این مضمون : «یکی از امیران خسیس و بخیل ترکیه که اشتهار "حاتم طایی" را به بخشش و عطا شنیده بود ، از روی حسادت شروع به بخشش و کرم نمود ولی هر چه کرد به صفت و خصلت بخشندگی مشهور نشد و هم چنان نام "حاتم" بر سر زبان‌ها بـود ، امیر به حاتم کینه‌ور شد و چند نفر را فرستاد تا "حاتم" را بکشند و سر او را برایش بیاورند ، آن گروه رفتند و رفتند و پس از چندین روز خسته و ناتوان بیابانهای اطراف مکّه رسید به قبیله‌ای عرب رسیدند ، یک نفر به استقبال آنان آمد و ایشان را به چادر خود دعوت کرد و از آنان به خوبی پـذیرایی نمود ، میزبان وقتی گرسنگی و خستگی‌شان برطرف شد ، پرسید به چه کار آمده‌اید ؟ گفتند : به فرمان امیرمان آمده‌ایم تا حاتم را بکشیم و سر او را برای امیر ببریم . میزبان گفت : اکنون خسته‌اید نزدیک شب است امشب را استراحت کنید فردا صبح با هم می‌رویم سراغ حاتم ، مهمانان پذیرفتند ، میزبان که دید چیزی برای شام ندارد تنها چیزی که داشت اسبش بود که آنرا کشت و برای شام آنان کباب کرد ، فردا صبح ، میزبان آنها را به بیابان بـرد و خنجری تـیـز به آنان داد و گفت : من حاتم طایی هستم ، خوش ندارم که شما دست خالی به سوی امیرتـان باز گردید ، اکنون سـر مرا بـبـریـد و برای امیرتـان بـبـریـد . سربازان امیر از شـرم آب شدند و خجالت زده عذرخواهی کردند و باز گشتند . و داستان را به امیر گفتند. . . . » . معنی بیت : در مرام مسلک همه چه خواه بهشتی باشند یا جهنّمی ، خواه آدمی باشند یا پری ، خسّت و بخل ورزی ناسپاسی و الحاد است .

5. ( مهندس = طرّاح ، آفریننده - فلک = آسمان - دیـر = صومعه - مُغاک = گودال) منظور از "مهندس فلکی" آفریننده‌ی آسمان و خداوند است . "دیـر" استعاره از جهان مادی است . "شش جهت" عبارتند از : «شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، بالا ، پایین» . "دیر مغاک" اضافه تشبیهی است ، برای اینکه دنیا را بی ارزش نشان دهد آن را به گودال تشبیه کرده . "حافظ" زمین را به آسمان واژگون و گودال مانند تشبیه می‌کند که ما در آن گیر افتاده‌ایم ، می‌گوید که تمام راههای این دنیای وارونه بسته است و نمی‌شود از آن فرار کرد . در دعای کمیل هم "حضرت علی (ع) " می‌فرماید : «لا یـُمـکِـنُ الـفـِرارُ مِن حکومـتـِک» . معنی بیت : معمار و آفریننده‌ی آسمان چنان راههای این جهان شش سویه را بسته است که راهی برای بیرون رفتن از این دنیای واژگون نمانده است

6. ( فریب = عشوه - دختر رز = استعاره از شراب است ، عرب می‌گویـد : "بنت العنب" - طـُرفه = شگفت ، شگفت آور - طارُم = داربست چوبی که زیر درخت مو می‌زنند - تاک = درخت انگور ، رز ، مـو ) "طـارُم" در اصل با "ت" بوده بعد به زبان عربی وارد شده و به این شکل در آمده ، "طارُم" علاوه بر داربست چوبی زیر رز ، به چند چیز دیگر هم گفته می‌شود : 2- دیوار چوبی یا سنگی اطراف باغ . 3- نرده‌ی چوبی جلو ایوان‌ها ، کازرونیان به خود ایوان هم "طارمه" می‌گویند . "ره عقل می‌زند" یعنی : عقل را گمراه می‌کند . شاعر در این بیت بین "طارم تاک" و "دیر مغاک" بیت قبل "تقابل" یا "تساوی" ایجاد کرده امّا "طارم تاک" را ترجیح می‌دهد ، زیرا دیر مغاک خشک ولی طارم تاک سرسبز و خرّم است . معنی بیت : عشوه‌ی شراب انگوری عجیب خرد و عقل را گمراه می‌کند ، امیدوارم که تا قیامت درخت انگور پابرجا بماند . [آفرین بر شراب]

7. (اهل دل = رندان و عرفا ، عاشقان) "به راه میکده رفتی" یعنی در راه خدمت به میکده مردی . اینجا هم "پرش ضمیر" اتفاق افتاده ، "ت" از آخر پاک به آخر "دل" آمده است . معنی بیت : ای حافظ ! چه نیکو در راه میکده‌ی معرفت جانت را فدا کردی ، دعای عارفان و عاشقان بامعرفت همدم دل پاکت باشد .



· آل مجتبی : به نظر من در مصرع دوم بیت اول اشاره به بخشی از این آیه دارد :

« يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا

وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ » بقره (219) .

دربیت چهارم ، معنای اصلی "کفر" پوشناندن و پنهان داشتن است . پس می‌توانیم بگوییم در تمام مرام و مسلکها بخل و خساست سرپوش گذاشتن و نادیده گرفتن و نابود کردن آن دین است . یعنی همه‌ی مذاهب خودداری از بخشش را بـد می‌دانند . در بیت 5 ، مراد از "فلک" کلّ هستی است . در نسخه "خانلری" در بیت 6 به جای "دیر مغاک" ، "دام مغاک" آمده است . در بیت آخر ، "به راه میکده رفتی" را می‌توانیم "به سوی میکده رفتی" معنی کنیم ، و این درست تر به نظر می‌آید و "رفتن از جهان" به معنی مـردن نیست بلکه ترک دنیای مادی است . معنی بیت اینگونه می‌شود : ای حافظ چه خوب کاری کردی که دنیا را رها برای دنیاپرستن گذاشتی و به سوی میکده معرفت رفتی ، به همین خاطر دعای خیر صاحب‌دلان همدم دل پاکت باد .



غزل (300)

هزار دشـمـنـم ار می کنـنـد قـصـد هــلاک

گـرم تــو دوستی از دشمنـان نــدارم بــاک



مــرا امــیــد وصــال تــو زنــــــده مـی دارد

وگرنـه هر دمـم از هجر تـوست بیـم هلاک



نـفـس نـفـس اگـر از بـاد نـشنـوم بـویـش

زمان زمان چو گل از غم کنم گریبـان چاک



رود به خواب دو چشم از خیال تـو ؟ هیـهات !

بـود صـبـور دل انــدر فـراق تــو ؟ حـاشـــاک !



اگـر تـو زخم زنـی بـه کـه دیـگــری مـرهــم

وگـر تـو زهـر دهــی بـه کـه دیـگـری تـریـاک



بـِضـَربِ سَـیـفِـکَ قـَتـلي حـَیـٰاتـُنـٰـــــا ابــداً

لاَِنَّ روحـيَ قـَـدْ طـٰـابَ اَنْ یَـکـُونَ فـِـــــدٰاکَ



عنـان مـپـیـچ که گر می‌زنی به شمشیرم

سپــر کـنـم سـر و دستـت نـدارم از فتـراک



تـو را چنـان کـه تـوئـی هر نـظــر کجا بـیـنــد

بـه قـدر دانـش خـود هر کـسی کـنــد ادراک



بـه چشم خلق ، عزیـز جهان شـود حـافــظ

کـه بـر در تــو نـهــد روی مـسکنـت بـر خـاک



روخـوانـی : جـمال اژدری کازرونی

شــــــــرح : استاد دهقانیان‌فرد

«داستانی از کلیله و دمنه»

«یک روز موش از کنار در اسطبل دید که زن صاحبخانه تله‌ای در تاریک ـ روشنای اسطبل گذاشت . موش فورن سراغ مرغ رفت و به او خبر داد که زن صاحبخانه تله‌ای گذاشته است . مرغ گفت : بیچاره تله برای تـو گذاشته‌اند و ربطی به من نـدارد. موش سراغ گوسفند رفت ، گوسفند هم مثل مرغ ، گفت : به من چه ؟! تو باید مواظب باشی در تله نیـفتی . موش سُراغ گاو رفت . گاو هم گفت : به من هیچ ارتباطی ندارد ، خدا به داد تـو برسد ، در این میان مار از همه جا بیخبر از روی تـلـه گذشت و تله او را گرفت ، زن صاحبخانه صدای در گیر شدن تله را شنید و به خیال اینکه موش در تله گیر افتاده رفت تا تله را بردارد که ناگهان مار او را نیش زد ، با جیغ و فریاد زن ، شوهرش آمد و او را نزد طبیب بـرد ، طبیب گفت که باید فورن مرغی را بکشید و برایش شوربای مرغ درست کنید ، مرد به خانه آمد و مرغ بیچاره را سر بریـد و با آن شوربایی پخت و به زنش داد ، ولی زن به تدریج حالش بدتر می‌شد فردا تعدادی از خویشان به عیادت آمدند و مرد مجبور شد گوسفند را بکشد و برای مهمانان غذا تهیه کند ، زهر کم‌کم در تمام بدن زن پیچید و نیمه شب جان به جان آفرین تسلیم کرد ، فردای آن شب مردم دسته دسته برای به خاک سپاری و مراسم ختم از روستاهای اطراف آمدند و مجبور شدند گاو بیچاره را برای پذیرایی از مردم بکشند و موش همچنان از کنار در اسطبل شاهد ماجرا بـود .»

و امّا شرح غزل . . . . !



1. ( ار = مخفّف اگر - قصد = نیت ، عزم و آهنگ - باک = ترس) در اینجا هم یک "پرش ضمیر" اتفاق افتاده : "م" از آخر هلاک به آخر دشمن پریده است . معنی بیت : هزار دشمن آهنگ نابودی مرا بکنند اگر تـو با من دوست باشی از دشمان ترس و هراسی ندارم .

2. ( وصال = رسیدن به معشوق - هجر = دوری ، فراق ، جدایی - بیم = ترس) معنی بیت : امید رسیدن به تو است که مرا زنده نگه می‌دارد و گر نه می‌ترسم که هر لحظه از دوری تـو نابـود شوم .

3. (نفس‌نفس = قید زمان ، هر دم ، هر لحظه - زمان‌زمان = قید زمان ، هر دم ، هر لحظه) معمولن باد بـوی معشوق را می‌آورد و باد است که گریبان گل را چاک می‌دهد ، اما حافظ می‌گوید هنگامی که باد نیاید و بوی تـو را نیاورد من گریبانم را چاک می‌دهم . معنی بیت : اگر هر لحظه از بـاد صبا بـوی جان پرور معشوق را نـشنـوم از انـدوه همانند گل گریبانم را چاک می‌دهم .

4. (هیهات = شبه جمله است به معنی امکان ندارد - صبور = برباد ، شکیبا - فراق = جدایی ، دوری - حاشاک = شبه جمله است به معنی امکان ندارد ) "خیال" در اینجا به معنی : فکر و اندیشه است . معنی بیت : غیر ممکن است که از فکر تـو چشمانم به خواب بروند ، امکان نـدارد که دلم در فراق تـو شکیبا باشد .

5. ( زخم = ضربه ، صدمه - بـه = بـهتـر - تـریاک = پـادزهر) معنی بیت : اگر تـو به من آسیبی برسانی بـهـتر تا دیگری مـرهم بر زخمهایم بـنـهـد و اگر تـو به من زهر بـدهی بـهـتـر است تـا دیگری به من پـادزهر بـدهد .

6. ( ) معنی بیت : کشته‌شدن من با ضربه‌ی شمشیر تـو زنـدگانی جاویـدان است ، برای اینکه روح من شاد (پاک و پاکیزه) می‌شود که فدای تـو گردد .

7. ( عنان = لگام - فتـراک = ترک بند ، تسمه‌ای که در عقب یا جلو زین بسته می‌شود برای حمل شکار یا بستن اسب یـدک ) "عنان پیچیدن" یعنی : روی برگرداندن ، منصرف شدن . معنی بیت : از من روی بر نـگردان که بـا شمشیر هم مـرا بزنی سـرم را سـپـر می‌کنم و دست از ترک بندت رها نمی‌کنم (از تو دل نمی‌کنم)

8. ( کجا = چگونه - ادراک = فهم ، دریافت) مصرع اول "استفهام انکاری" است . "هـر" در اینجا به معنی همه است البته منفی می‌شود یعنی : هیچ . معنی بیت : هیچ دیده‌ای تـو را آنگونه که هستی نمی‌بیند برای اینکه هرکسی به اندازه‌ی دانش و آگاهی‌اش می‌فهمد . ( می‌خواهد بـگویـد : تنها من هستم که می‌فهم تـو چه هستی و کـه هستی .)

9. ( مسکنت = فقر و درویشی ، نـیـازمندی) معنی بیت : حافظ در چشم مردم عزیز جهان می‌شود زیرا که تنـها بر درگاه تـو روی نیاز می‌ساید (تنها تسلیم تـوست و تنها تـو را معبـود خویش گرفته‌است .)



· آل مجتبی : توجه کنید ! در تمام ابیات این غزل دارد با مخاطب (حاضر) صحبت می‌کند اما دربیت سوم "بـو" را با ضمیر غایب "ش" آورده ، من دو سه نسخه را نگاه کردم همه "بـویـش" بود که درست نیست بلکه باید "بـویـت" باشد .

· امین اسکندری : اتفاقن در تصحیح "سایه" بـویت آورده و قید شده که از نسخه هایی که در دسترس ایشان بـوده 13 نسخه "بـویـت" بوده است .




غزل 301

غزل (301)

ای دل ریـش مـرا بـا لـب تـو حـقّ نـمـک

حق نـگـهـدار ! که من می‌روم ، اللهُ مـَعـَک

تـویی آن گـوهر پـاکـیـزه که در عـالـم قـدس

ذکـر خـیـر تـو بـُـوَد حـاصـل تـسـبـیـح مَـلَـک

در خلـوص من‌ات ار هست شکی ، تجربه کن

کـس عـیـار زر خالـص نـشـنـاسـد چـو مَـحـَک

گـفـتـه بـودی که شوم مست و دو بـوس‌ات بـدهم

وعـده از حـد بـشـد و مـا نـه دو دیـدیـم و نـه یـک

بـگــشـا پـستـه‌ی خنـدان و شـَکـَر ریــزی کـن

خـلـق را از دهـن خویـش مـیــنــداز بـه شــک

چرخ بـر هم زنــم ار غـیـر مـرادم گــردد

من نـه آنـم که زبـونی کـشـم از چـرخ فـلــک

چون بـر حـافــظ خویـشـش نـگـذاری ، بـاری

ای رقـیـب از بـر او یک دو قـدم دور تــرک



روخوانی : لـیــلا دهقانیان‌فرد

شــــــرح : استاد دهقانیان‌فرد



1. ( ریش = زخمی ، مجروح - اللهُ معک = خدا همواره پشت و پناهت باشد) "ای" در اینجا حرف ندایی است که منادای آن (معشوق) حذف شده ، یعنی در اصل : "ای کسی که " بـوده . "حق‌نگهدار" را دو جور می‌توان خواند : 1- خدا نگهدارت باشد . 2- حقوق و تعهد نمک (نمک‌گیرشدن) را به جا بـیـاور . در باره‌ی "حق نمک" که هنوز هم جزء باورهای ماست ـ البته در قدیم کاملن رعایت می‌شد – یک نوعی تعهّد اخلاقی و جوانمردی است که بین کسانی که "نان و نمک" یکدیگر را می‌خوردند ایجاد می‌شد و اخلاقن و وجدانن به هم خیانت نمی‌کردند . در همین کازرون خودمان حدود 40 سال پیش اتفاق جالبی افتاد : «شبی دو سه نفر دزد برای دزدی به خانه‌ای که زیر نظر گرفته بودند می‌روند ، یکی در کوچه کشیک می‌داده و یکی بر پشت بام مواظب بـوده و سـومی وارد منزل می‌شود ، اتفاقن خیلی گرسنه بوده ، تـکّه‌ای نان پیدا می‌کند و می‌خورد ، بعد اثاثیه و چیزهایی را که جمع کرده رها می‌کند و بیرون می‌آید ، شریکانش می‌پرسند : چرا دست خالی برگشتی ؟ مگر چیزی گیر نیاوردی ؟ می‌گویـد : گرسنه بـودم ، حواسم نبود و تکه‌ای نان دیدم و خوردم ، وقتی متـوجه شدم تـا نمک‌گیر شده‌ام ، همه چیز را گذاشتم و آمدم .» در این بیت چند برداشت از "حق نمک" می‌توانیم داشته باشیم : 1- در قدیم برای ضد عفونی کردن زخمهای ناسور (زخم کهنه و عفونی) از نمک استفاده می‌کردند ، که خیلی سوزش داشت ، پس در اینجا می‌گوید که آرزوی و خیال بوسه از لب نمکین تـو باعث سوزش زخم دل من (زخم عاشقی) شده . 2- چون لب نمکین تـو را بوسیده‌ام هم نمک (نمک خورده‌ی) یکـدیگر شده‌ایم . معنی بیت : ای کسی (معشوق) که دل مجروح من با لب تـو حقّ نمک دارد ! خدا نگهدار تـو باشـد (حقوق نمک را رعایت کن) ، من می‌روم خدا پشت و پناهت باشد .

2. ( گوهر = اصل و نسب - عالم‌قدس = عالم ملکوت - ذکر خیر = به نیکویی یاد کردن - تسبیح = به پاکی و بلند‌مرتبگی سـتودن ) معنی بیت : [ای معشوق] تـو آن پـاک‌نـژاد که در عالم ملکوت ماحصل عبادت فرشتگان از تـو بـه نیکویی یـاد کردن است .

3. ( خلوص = پاکی ، بی آلایشی ، یـکـدلی - عِیار = اندازه ، مقدار خالص بـودن - مِحـَک = وسیله‌ی سنجش عیار طلا ) "ت" در "منت" یعنی نسبت به من . "زر" استعاره از عاشق و "محک" استعاره از معشوق است . معنی بیت : اگر در یـکدلی من نسبت به خودت تردید داری ، [خودت] آزمایش کن ، زیرا که هیچکس مانند معشوق نمی‌تواند یکدلی و پاکی عاشق را تشخیص دهد همانگونه که تنها محک می‌تواند خلوص طلا را مشخص کند .

4. راجع به این بیت داستان زیبایی ساخته‌اند که گفتنش خالی از لطف نیست : «یک روز دختری به حافظیه می‌رود و به حافظ می‌گوید : تفألی می‌زنم اگر درست جوابم دادی بوسه‌ای بر مقبره‌ات می‌زنم ، تفأل می‌زند و این بیت می‌آیـد : "سرمست در قبای زر افشان چو بـگذری / یک بوسه نـذر حافظ پشمینه‌پوش کن" دختر بوسه بر مزار حافظ نمی‌زند و می‌رود ، چندی بعد دوباره آمد و گفت : تفألی می‌زنم اگر درست جوابم دادی دوبوسه بر مزارت می‌زنم ، تفأل می‌زند و این بیت از همین غزل می‌آید : "گفته بودی که شوم مست و دو بـوست بـدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک" بازهم بوسه را فراموش می‌کند و می‌رود ، چند سالی می‌گذرد و دوباره به حافظیه می‌رود ، بر سر قبر می‌نشیند و می‌گویـد : ای خواجه‌ی شیراز ! تفألی می‌زنم اگر درست جوابم بـدهی سه بوسه بر مزارت می‌زنم ، تفأل می‌زند و این غزل می‌آید : "هزار جهد بکردم که یار من باشی / مراد بخش دل بی قرار من باشی ـ چراغ دیده‌ی شب زنده‌دار من گردی / انیس خاطر امیدوار من باشی ـ چو خسروان ملاحت به بندگان نازند / تو در میانه خداوندگار من باش ـ . . . . . . . . . . ـ سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه‌ی من / اگر ادا نکنی قرض دار من باشی ـ . . . . . . " دختر خجالت می‌کشد و سنگ مزار حافظ را غرق بوسه می‌کند . » . "وعده از حد بشد" یعنی زمانی طولانی از وعده‌ات گذشته (خیلی طول کشیده) . معنی بیت : [ای دلبر] قول داده بـودی مست که شدی به من دو بوسه بـدهی مدتی از وعده‌ات گذشته و هنوز دو بوسه که هیچ یک بوسه هم به ما نداده‌ای .

5. "پسته‌ی خندان" استعاره از لب و دهان . "شکر ریزی کردن" کنایه از : "سخن نغز گفتن" یا "شیرین زبانی کردن" است . یکی از آرایه هایی که شاعران به زیبایی به کار می‌گیرند ، "اغراق" است ، حافظ کمر معشوق را به مو و حتی به خیال تشبیه می‌کند : «اگر چه موی میانت به چون منی نرسد / خوش است خاطرم از قکر این خیال دقیق» و لب را به اندازه‌ی نقطه‌ای تصویر می‌نماید : «گفتم : به نقطه‌ی دهنت خود که بـرد راه ؟ / گفت : این حکایتی ست که با نکته دان کنند» و در اینجا لب و دهن معشوق را از کوچکی به "هیچ" می‌خواند و از معشوق می‌خواهد حرف بزند تا مردم گمان نکنند که لب و دهانی وجود ندارد . معنی بیت : [ای دلبرم] لب بگشا و سخن نغز بـگو و مردم را از داشتن یا نداشتن لب و دهان به شک و تردید مـیـانداز .

6. ( چرخ = هرچیز گرد و مدوّری که بچرخد ، استعاره از آسمان ، فلک - مـُراد = آرزو ، میل - زبـونی = خواری ، فرودستی - فلک = آسمان ) جایی خواندم که : "دایره مـادر تمام اختراعات [متحرک] است" . "چرخ فلک" اضافه‌ی تشبیهی است ، آسمان به چرخ تشبیه شده ، در قدیم این بیت از شطحیات حافظ است ، "شطح" یعنی : "گزافه گویی" ، البته از نظر عرفا این در نظر عوام "گزافه" است ، مثل "انا الحق" گفتن "حسین بن منصور حلاّج" یا اینکه "بایـزید" گفت : "لیسَ في جُبّتی الاّ الله" ، یا "شاه نعمت‌الله ولی" که می‌گوید : «ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم / صد درد را به گوشه‌ی چشمی دوا کنیم» در اینجا هم "حافظ" می‌گوید که افلاک را برهم می‌زنم و از نظم و سامان می‌اندازم . و نمی‌گذارم که فلک بر من چیره شود و سرنوشتم را بر خلاف میل من رقم بـزند ، البته از حضرت علی (ع) و دیگر معصومین روایت داریم که می‌شود تقدیر و سرنوشت را با دعا ، کار خیر و صدقه تغییر داد . معنی بیت : اگر آسمان بخواهد بر خلاف میل من سرنوشتم را رقم بـزند نظم و سامانش را به هم می‌ریزم ، من کسی نیستم که در برابر آسمان گردنده خواری بکشم و کوتاه بیایم .

7. ( رقیب = مراقب ، محافظ و نگهبان درگاه معشوق) ضمیر "ش" در "خویشش" بر می‌گرد به معشوق . به نگهبان معشوق می‌گوید که حافظ مال معشوق است ، تو چه کاره‌ای که نمی‌گذاری معشوق در کنار حافظ خودش باشد . معنی بیت : ای مراقب بارگاه معشوق دور شو (گم شو) چرا نمی‌گذاری که معشوق در کنار حافظ که مال خوش است بماند ؟



· استـاد : اگر دوستان نظری یا صحبتی دارند بفرمایند !

· آل مجتبی : در رابطه با بیت اول ، نظر من این است که چون حقّ نمک از جانب عاشق (حافظ) بر معشوق است . باید اینطور بگوییم که : با بوسیدن تـو شور و سـوز عاشقی را بـه تـو دادم (نمک عشقم را به تـو چشاندم ) ، عاشق به گردن معشوق حق نمک دارد که از او می‌خواهد که حق نمک را رعایت کند . در بیت دوم "وعده از حد بشد" شاید اشاره دارد که زیاد از حـد مست شده‌ای . در مصرع اول وعده ، وعده‌ی زمان نیست . و شاید مستی از حد گذشته ، مستی غرور یـا نـاز باشد نه مستی از شراب . از بیت پنجم دو منظور دیگر را هم می‌توان برداشت کرد : 1- سخن بگو تا مردم شک نکنند که تو لال هستی یا گویا . 2- عقایـدت را بیان کن تا مردم نسبت به عقایـدت شکی نداشته باشند .


غزل (302)

خوش خبـر بـاشی،ای نـسیـم شمال !

کــه بـه مـــا مـی‌رســــد زمـان وصـال

قـصّــةُ الـعـشـق لاَ انـْفِـصـٰـامَ لـَــهــٰـا

فـُصِــمـَتْ هٰـاهُـنـٰا لــســـانُ الـْقـــــٰال

مٰـا لـِسـَـلـمٰی وَ مـَنْ بــِــذي سـَلـــَم ٍ

اَیـْـنَ جـیــرانـُنـــٰا و کـَـیـْـفَ‌ الـحـٰـال ؟

عـَـفـَـــتِ الــــــــــدّارُ بـَـعــدَ عـٰـافـیــَـةٍ

فـَـاسـْـــــــألـُوا حـالـَهـٰـا عـَنِ الاَطـْـلال

في جـَمــال ِ الـْـکـَمـال ِ نـِلـْتَ مـُـنـٰـی

صـَــــرَفَ اللهُ عـَنـْــــکَ عـَیـْـنَ کـَمـٰـال

یــــٰا بـَریــدَ الـحِـمٰی حـَمــــــــٰـاکَ اللهُ

مـَـرحـَبـــٰا ! مـَـرحـَبــٰا ! تـَعــٰال ! تـَعـٰال

عــرصــه‌ی بــزمـگــاه خـالــــی مـانــد

از حــریـفـــــــان و جــــــام مــالامـــال

سـایــه افـکـنـــد حالـیـــا شـب هَـجـر

تــا چـه بـازنـــــد شــب‌روان خـیــال ؟!

تــُــرک مـا ســــوی کـس نـمی نـگـــرد

آه از ایــن کـبــــــــــــریـا و جـاه و جـلال

حـافــظـا ! عشق و صابـری تـا چنـد ؟!

نــالــه‌ی عـاشـقـان خوش ست بـنــال !



روخوانی : آل مجـتـبـی

شــــــرح : استاد دهقانیان‌فرد



1. در رابطه با این غزل و اشعار دیگر عربی یک توضیح مختصری بدهم : اول اشعاری را که به دو زبان فارسی و عربی سروده می‌شود "مـُـلـَمـّـع" گویند و جمع آن : "مـُلـَمّـات" است . در شعر فارسی بعد از حضور اسلام در ایران تأثیرات زیادی از اشعار عربی مشاهده می‌شود چه از نظر قالب و وزن و قافیه و چه از نظر زبان و مفهوم . با بررسی اشعار فارسی از قرون اولیه اسلام مشخص می‌شود که شاعران ایران ، اشعار عرب را در دسترس داشته و می‌خوانده و شاعران آنها را می‌شناخته‌اند . "منوچهری" در قصیده‌ای که در مدح "عنصری"سروده ، اسامی اکثر شعرای عرب ـ پیش از اسلام و بعد از اسلام ـ را آورده است . حضور اسامی معشوقه های عرب مثل : "سلمیٰ " و "لیلی" و . . . و نیز اصطلاحات ادبیات عرب ، مانند : "منزلگاه کاروان معشوق" ، "خانه‌ی معشوق" ، "خاکستر به جا مانده از کاروان معشوق" و . . . در شعر فارسی ، نشان از تحت تأثیر قرار گرفتن پارسی‌گویان از شاعران عرب است . بویژه که حدود دو قرن زبان عرب زبان دیوانی و دولتی بخشهای بزرگی از ایران بـوده است . "حافظ" نیز علاوه بر اینکه قاری قرآن است و با درس و آموزش قرآن و تفاسیر آن سر و کار داشته ، با شاعران عرب و شعرشان آشناست و بر زبان و ادبیات عرب تسلّط کامل داشته و از آنان تأثیر بسیار گرفته‌است ، البته من الان فراموش کرده‌ام که بیشتر تحت تأثیر کدام شاعر عرب بوده‌است ـ امین اسکندری : به احتمال زیاد "مُـتـَـنّـبي" ـ ولی در غزلیات او نیز ؛ اصطلاحات و مفاهیم ادبی شاعران عرب بسیار دیده‌ایم و چند غزل "ملمّع" هم در دیوان او آمده است ، از جمله همین غزل . معنی بیت : ای باد صبا همیشه خوش خبر باشی ! از اینکه برای ما خبر زمان وصال آوردی [از تو سپاسگزاری می‌کنیم]

2. ( قصّه = داستان ، ماجرا - لا= حرف نفی جنس ، هیچ نیست - انفصام = شکسته شدن ، در اینجا : قطع شدن ، بریده شدن - لـَها = برایش ، برای او - فُصِمَت = فعل مجهول است یعنی بـُریده شد - هاهُنا = اینجا - لسان = زبان - القال = صحبت کردن ، گفتار ) در نسخه‌ی "خانلری" به جای "القال" ، "مقال" آمده که متن درست تر است . معنی بیت : داستان عشق ، به هیچوجه قطع شدن برایش وجود ندارد ، [لیکن] اینجا در برابر عشق ( در مورد عشق) زبان سخن گفتن بریده شده است . "مولوی" می‌گوید : «در نگنجد عشق در گفت و شنید / عشق دریایی است قعرش ناپدید - شرح عشق ار من بگویم بر دوام / صد قیامت بگذرد وان ناتمام - هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن - خود قلم اندر نوشتن می‌شتافت / چون به عشق آمد ز هیبت برشکافت» .

3. ( ما = حرف استفهام است ، چگونه است - ل = حرف صله است - سلمیٰ = از معشوقه های عرب - مَن = کسی که - ذي‌سلم = صاحب سلامتی ، دارای آرامش ، نام مکانی و درختی در بیابان عربستان که مسافران صحرا در زیر سایه‌ی آن استراحت می‌کرده‌اند و اینطور که از قصاید عربی استنباط می‌شود ، سلمٰی در حین سفر درآنجا استراحت کرده است - ایْنَ = کجاست ؟ - جیران = جمع جار ، همسایگان - کیْفَ = چگونه است ؟ ) معنی بیت : سلمٰی و کسی که در "ذی سلم" هستند ، چطورند؟ همسایگانمان کجایند و حال و روزشان چطور است ؟

4. ( عَفَتْ = فعل ماضی مفرد مؤنث غایب ، ویران شد ، محو و نابود شد - الدّار = خانه - عافیة = آبادانی ، سلامتی - فـَ = پس - اسْـألـُوا = فعل جمع مذکر حاضر ، بپرسید - حالها = وضع و روزگارشان - عَنْ = از - الأطلال = آثار باقی مانده از ساختمان) معنی بیت : خانه از پس آبادی ویران شده است ، وضع و روزگارشان (همسایه ها در بیت قبل) را از ویرانه ها بپـرسید .

5. ( في = در - جمال = زیبایی - کمال = تمام ، نهایت - نِلتَ = فعل ماضی مفرد مذکر مخاطب ، نایل شدی ، رسیدی - مَنٰی = جمع مُنیة ، آرزوها - صَرَفَ = فعل ماضی مفرد مذکر غایب در اینجا کارکرد دعایی دارد ، گرداند و دفع کرد ، بگرداناد ، دفع کناد - عیْن = چشم ) دربعضی نسخه ها "فی کمال الجمال" به جای "فی جمال الکمال" آمده که به نظر درست تر از متن ماست . "عیْنَ کمال" اصطلاحی است به معنی چشم زخم . معنی بیت : در نهایت زیبایی به آرزوهایت رسیدی ، خداوند چشم زخم را از تو دور کند .

6. ( یـا = حرف ندا ، ای - بـَریدْ = قاصد ، پیام رسان - الحِمٰی = چراگاه قرق شده برای چهارپایان پادشاه یا بزرگ طایفه ، علفزاری که برای چرای چهارپایان کسی قرق یا محصور شده باشد ، در اینجا سبزه‌زاری که اقامتگاه معشوق است و کسی به آن دسترسی ندارد - حَما = فعل ماضی مفرد مذکر غایب که در اینجا کارکرد دعایی دارد ، حمایت کرد ، حمایت کناد ، حفظ کناد - کَ = ضمیر متصل مفعولی ، تـورا - مَرحَبا = خوش آمدی - تَعالْ = فعل امر مفرد مخاطب ، بـیـا) تکرار "مرحبا" و "تعال" برای تاکید و به منظور رساندن شور و اشتیاق است . این بیت عربی شده‌ی بیت اول است . معنی بیت : ای پیام آور دیار معشوق خدا حفظت کند ! بـیـا ! بـیـا ! خوش آمدی ! خوش آمدی !

7. ( عرصه = میدان ، محوطه ، گستره - بزمـگاه = مجلس شادی و شادخواری - حریف = هم پیاله - مالامال = لبریز ، پـر ) معنی بیت : میدان شادخواری و مجلس شادی از هم پیاله‌ها و جام لب ریز از شراب خالی شده است ( می‌خواهد بگوید که شادی و شادخواری فراموش شده است . جای دیگر دارد که : «زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت / کس ندارد ذوق مستی ، میگساران را چه شد ؟»

8. ( هَجر = جدایی ، دوری از یار - شب‌رو = کسی که در شب سفر کند ، دزد ، عیّار) "شب‌روان خیال" اضافه‌ی تشبیهی ، خیال به شب‌روان تشبیه شده است . معنی بیت : اکنون شب جدایی سایه گستر شده تا ببینیم که خیال های شب پیما چه نقشی را بازی می‌کنند ؟!

9. ( تُرک = زیبا روی چابک ة استعاره از معشوق - کبریا = بزرگی ، هیبت و عظمت) شاید "تُرک" استعاره از پادشاه و ممدوحی باشد که اصل و نسبش تُرک باشد . معنی بیت : معشوق ما به کسی توجّهی نمی‌کند ، وای از دست این بزرگی و شکوه [که چه تغییراتی که در خوی و خصلت ها ایجاد می‌کند] .

10. ( صابری = بردباری) معنی بیت : ای حافظ ! عشق با صابری جور در نمی‌آید ، تا کی می‌خواهی شیکیبایی کنی ؟ آه و زاری (بی تابی) عاشقان خوش است ، بی‌تابی کـن !

· آل مجتبی : ببخشید که من این غزل را روخوانی کردم ، بخاطر اینکه عربی بـود خواستم که درست خوانده شود . در باره‌ی بیت اول ، عرض کنم که حافظ به خاطر اینکه باد صبا زمان وصال را به او خبر داده با یک دعای خیر : "خوش خبر باشی" از او سپاسگزاری می‌کند امّا زیرکانه ، ببینید نتیجه‌ی این دعای خیر باز به خود حافظ برمی‌گردد . مفهوم بیت دوم را در اشعار عارفانه بسیار می‌بینیم ؛ "مولانا" می‌گویـد : «هر که را اسرار حق آموختند / مُهر کردند و دهانش دوختند» که "اسرار حق" همان عشق است . "حافظ" در غزلهای دیگر هم این معنا را دارد ، از جمله : «سخن عشق نه آن است که آید به زبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت»