lundi 8 août 2011

غزل شماره 299 300

غزل (299)



اگـر شـراب خوری جرعـه‌ای فـشـان بـر خاک

از آن گـنـاه کـه نفعی رسـد بـه غـیـر چـه بـاک ؟!



بـرو بـه هر چه تـو داری بـخـور ، دریـغ مـخــور

کـه بـی دریــــــغ زنــــــد روزگـار تـیــغ هـلاک



بـه خـاک پـای تـــو ـ ای سـرو نـاز پــــرور مـن ! ـ

کـــه روز واقـعـــه پــــا وا مـگـیـرم از سـر خـاک



چـه دوزخی ، چـه بـهشـتی ، چه آدمی ، چه پـری

بـه مـذهـب همه ، کـُفـر طـریـقـت ست امـسـاک



مــهــنـدس فـلـــکی راه دیـــر شــش جـهـتـی

چـنـــان بـبـسـت کـه ره نـیـست زیـر دیـر مغاک



فــــــریـب دختــر رز طـُرفــــه می‌زنـد ره عـقـل

مــــبـــــــاد تـا بـه قـیـــامـت خـراب طـارم تــاک



بـه راه مـیـکـده حـافــظ ! خوش از جهـان رفتی

دعـــــای اهــــل دلـــت بـــاد مـونـس دل پــــاک



روخـوانـی : ایـمــــان زارع

شــــــــرح : استاد دهقانیان‌فرد



1. ( درباره‌ی رسم و آیین "شراب بر خاک ریختن" یا "جرعه افشانی" یک بار آقای "آل مجتبی" در "غزل 266 " توضیحات خوبی دادند . امّا چون این مطلب را اکثر شاعران ما در اشعار خود آورده اند ، از جمله : «نا جوانمردی بسیار بـود ، چون نـبـود / خاک را از قـدح مرد جوانـمرد نصیب "منوچهری"» «یک قدح می ، نوش کن بر یاد من / گر همی خواهی که بـدهی داد من ـ یا به یاد این فتـاده‌یْ خاک بـیـز / چون که خوردی جرعه‌ای بر خاک ریـز "مولوی"» ، «فرشته عشق نداند که چیست ، ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریـز "حافظ"» ، «از جرعه‌ی تـو خاک زمین درّ و لعل یافت / بیچاره ما که پیش تـو از خاک کمتریم "حافظ"» و . . . لازم دانستم دوباره در مورد این رسم و عادت (جرعه افشانی) و سوابق آن توضیحاتی بـدهم : در دوران بسیار قدیم (عهد باستان) مـردم رسم داشتند پیش از مراسم قربانی ، عبادت ، یا به یاد مردگان خود و یا به احترام خدایان ، شراب ، شیر ، روغن ، عسل ، آب و . . . روی معبد ها و مجسمه های مورد پرستش خود می‌ریختند ، مـثــلن : قرنها پیش از میلاد مسیح "قوم یهود" هنگام عبادت "یهوه" این کار را می‌کردند ، حتی بر مقابر مردگان هم "جرعه افشانی" داشتند . "عاشوری ها" نیز بر مقابر پـدران و اجداد خود "جرعه افشانی" می کردند . "هندوها" هم برای تطهیر بت‌های خود این رسم را داشته و دارند . رسم "اعراب" این بـود که خون قربانی را بر بت‌ها و مقابر اجداد خود می‌ریختند . "فینیقی‌ها" به جای خون از "شیر" ، و بعدها از شراب ـ که آن را خون انگور می‌دانستند ـ استفاده می‌کردند . در نمایشنامه‌ای از "ایسو خوس" شاعر یونانی به نام "پارس‌ها" ؛ خنیاگران به مادر خشایارشاه سفارش می‌کنند که به یاد ارواح مردگان بر خاک "جرعه افشانی کند . "سقراط" هم هنگامی که در زندان "جام شوکران" به دستش می‌دهند از زندان‌بان اجازه می‌گیرد تا قبل از نوشیدن برای یکی از خدایان از آن جام جرعه‌ افشانی کند و وقتی به او اجازه‌ی این کار را می‌دهد ، جام را کج کرده و چند قطره از آن را بر خاک ریخت . این رسم (جرعه افشانی) از آغاز جنبه‌ی مذهبی داشته و جزو عقاید اقوام و ملل مختلف بوده است و اگر چه در آغاز از مشروبات و مایعات مختلف استفاده می‌شده ، به تـدریج منحصر به "شراب" شده و آنان که شراب را حرام می‌دانند از "گلاب" استفاده می‌کنند . "آقای دکتر معین" صاحب فرهنگ فارسی معروف ، تحقیقاتی در این باره داشته و معتقدند که "جرعه افشانی" از فرهنگ یونانیان بوده و ممکن است در یکی از دو زمان ذیل وارد فرهنگ ما شده : 1- پس از فتح اسکندر و در زمان سلوکیان که تمدن یونان تأثیر مستقیم در ایران داشتند و این "یونانی مآبی" (هـلـنـیـسم) تا زمان اشکانیان رواج داشته است . 2- در قرن دوم و سوم هجری به هنگام خلافت "عباسیان" به سبب ترجمه‌ی بسیاری از کتاب‌های یـونـانی به زبان عربی ، فرهنگ یونانی وارد عربی و از آنجا به فرهنگ فارسی و ایران وارد شده است و این "جرعه‌افشانی" یکی از آن فرهنگهای واراداتی از یـونان است . باید تـوجه داشت که یـونـانـیـان درخت انگور ( رز ، تاک یا مـو ) را درختی آسمانی می‌دانستند که به زمین آمده و در زمین ریشه دوانده و مـیـوه‌دار شده تا لطیف ترین شیره‌ی جان خود (شـراب) را به خاک‌نشینان بـدهد ، از این رو خاکیان نیز باید به هنگام نوشیدن شراب جرعه‌ای بر خاک بریزند تـا این هدیه نصیب خاک هم بشود . استاد "عباس اقبال آشتیانی" بر این نظر است که : "بعید نیست که این عادت از عادات مشترکه‌ی اقوام آریایی قبل از جدا شدن از یکدیگر بـوده و ایرانیان نیز مانند یـونـانیان آن را از قدیم داشته‌انـد ." بـویژه که بر اساس تحقیق محققین وطن اصلی درخت "مــو" ایران است و بعد به جاهای دیگر برده‌اند . لازم به ذکر است که در میان بـاده نوشان زمان "حافظ" و پیش از آن تا این زمان ، هنگام بـاده‌نوشی به یاد همنشینان ، هم پیاله و دوستان در گذشته و نیز یـاران سفر کرده ، جرعه‌ای بر خاک می‌ریزند و از نظر جوانـمردان این کار کـرم کردن به خاک است . این بیت از "وعوای دمشقی" است : «شـَرِبـْنـٰـا وَ اَهرقـنٰـا عَـلـَی الارضِ جـُرعـة‌ً / وَ لـِـلارضِ مِـن کـَأسِ الـْکـَرامَـةِ نـَصیبٌ . یعنی : شراب نوشیدیم و جرعه‌ای بر خاک ریختیم زیرا که خاک هم از جام کرامت سهم و بهره‌ای دارد .» ) یک سؤال : آیا گناهانی هم داریم که نفعی به حال دیگران داشته باشد ؟ بـلـه . . . ! مثلن اگر شما یک روز از ماه رمضان "روزه‌خواری" کنید ، یا باید 30 روز روزه به جای آن بگیرید یا 60 نفر را اطعام کنید (60 نفر را یک وعده غذا بدهید) . از گناه شما 60 نفر سود برده‌اند . معنی بیت : اگر شراب می‌نوشی [به یاد یاران و عزیزان سفر کرده و درگذشته] جرعه‌ای هم بر خاک بـریـز ، زیرا که گفته‌اند : اگر گناهی بر خود و نفس خود روا می‌داری چه بهتر که از آن گناه سـودی نصیب دیگران بشود . ( یا : وقتی گناهی باعث شود که نفعی برای دیگران داشته باشد جای نگرانی نـدارد.)

2. ( دریغ = افسوس ، حسرت ، در مصرع دوم به معنی : بی پـروا ، بی مضایقه) "تیغ هلاک" اضافه‌ی تشبیهی است . در بعضی نسخه ها مصرع اوا اینگونه آمده است : «بـرو به هر چه داری ، مخور دریغ ، بـخور» که در معنا چندان تفاوتی دارد . معنی بیت : از هرچه که در اختیار داری بهره‌مند شـو و استفاده کن و حسرت [آنچه که نداری] نـخور ، [زیرا که زمان کوتاه است و فرصت حسرت و افسوس خوردن نیست] که گردش روزگار بی‌محابا شمشیر هلاکت انسان در دست دارد و به هر که رسید می‌زند و نابود می‌کند .

3. ( به = حرف سوگند است) "سرو" استعاره از : "معشوق بلند بالا"ست . "ناز پرور" یعنی در رفاه و نعمت پـرورش یافته . "روز واقعه" یعنی روز قیامت ، امّا در اینجا استعاره از : "مرگ" است . در مصرع دوم "پـرش ضمیر" داریم "م" از آخر خاک به آخر "مگیر" پریده ، در اصل اینچنین است : "پـا وا مگیر از سر خاکم" . معنی بیت : ای یار بلند بالا که در نـاز و نعمت پـرورش یافته‌ای ! تـو را به خاک پـایت سوگند می‌دهم که روز مرگم از آمدن بر سر قبرم مضایقه نکن .

4. ( چه = حرف ربط دوگانه است و برای برابری می‌آورند ، یعنی : خواه - کـُفر = ناسپاسی ، الحاد - طریقت = راه و روش ، مسلک و مرام - امساک = خود داری ، خسّت و بخل ورزیدن) "پری" فارسی "جنّ" است ، اما در ادبیات ما "جنّ" زشت و شرور و "پـری" زیبا و مهربان است . در اینجا به یـاد داستانی از سعدی افتادم به این مضمون : «یکی از امیران خسیس و بخیل ترکیه که اشتهار "حاتم طایی" را به بخشش و عطا شنیده بود ، از روی حسادت شروع به بخشش و کرم نمود ولی هر چه کرد به صفت و خصلت بخشندگی مشهور نشد و هم چنان نام "حاتم" بر سر زبان‌ها بـود ، امیر به حاتم کینه‌ور شد و چند نفر را فرستاد تا "حاتم" را بکشند و سر او را برایش بیاورند ، آن گروه رفتند و رفتند و پس از چندین روز خسته و ناتوان بیابانهای اطراف مکّه رسید به قبیله‌ای عرب رسیدند ، یک نفر به استقبال آنان آمد و ایشان را به چادر خود دعوت کرد و از آنان به خوبی پـذیرایی نمود ، میزبان وقتی گرسنگی و خستگی‌شان برطرف شد ، پرسید به چه کار آمده‌اید ؟ گفتند : به فرمان امیرمان آمده‌ایم تا حاتم را بکشیم و سر او را برای امیر ببریم . میزبان گفت : اکنون خسته‌اید نزدیک شب است امشب را استراحت کنید فردا صبح با هم می‌رویم سراغ حاتم ، مهمانان پذیرفتند ، میزبان که دید چیزی برای شام ندارد تنها چیزی که داشت اسبش بود که آنرا کشت و برای شام آنان کباب کرد ، فردا صبح ، میزبان آنها را به بیابان بـرد و خنجری تـیـز به آنان داد و گفت : من حاتم طایی هستم ، خوش ندارم که شما دست خالی به سوی امیرتـان باز گردید ، اکنون سـر مرا بـبـریـد و برای امیرتـان بـبـریـد . سربازان امیر از شـرم آب شدند و خجالت زده عذرخواهی کردند و باز گشتند . و داستان را به امیر گفتند. . . . » . معنی بیت : در مرام مسلک همه چه خواه بهشتی باشند یا جهنّمی ، خواه آدمی باشند یا پری ، خسّت و بخل ورزی ناسپاسی و الحاد است .

5. ( مهندس = طرّاح ، آفریننده - فلک = آسمان - دیـر = صومعه - مُغاک = گودال) منظور از "مهندس فلکی" آفریننده‌ی آسمان و خداوند است . "دیـر" استعاره از جهان مادی است . "شش جهت" عبارتند از : «شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، بالا ، پایین» . "دیر مغاک" اضافه تشبیهی است ، برای اینکه دنیا را بی ارزش نشان دهد آن را به گودال تشبیه کرده . "حافظ" زمین را به آسمان واژگون و گودال مانند تشبیه می‌کند که ما در آن گیر افتاده‌ایم ، می‌گوید که تمام راههای این دنیای وارونه بسته است و نمی‌شود از آن فرار کرد . در دعای کمیل هم "حضرت علی (ع) " می‌فرماید : «لا یـُمـکِـنُ الـفـِرارُ مِن حکومـتـِک» . معنی بیت : معمار و آفریننده‌ی آسمان چنان راههای این جهان شش سویه را بسته است که راهی برای بیرون رفتن از این دنیای واژگون نمانده است

6. ( فریب = عشوه - دختر رز = استعاره از شراب است ، عرب می‌گویـد : "بنت العنب" - طـُرفه = شگفت ، شگفت آور - طارُم = داربست چوبی که زیر درخت مو می‌زنند - تاک = درخت انگور ، رز ، مـو ) "طـارُم" در اصل با "ت" بوده بعد به زبان عربی وارد شده و به این شکل در آمده ، "طارُم" علاوه بر داربست چوبی زیر رز ، به چند چیز دیگر هم گفته می‌شود : 2- دیوار چوبی یا سنگی اطراف باغ . 3- نرده‌ی چوبی جلو ایوان‌ها ، کازرونیان به خود ایوان هم "طارمه" می‌گویند . "ره عقل می‌زند" یعنی : عقل را گمراه می‌کند . شاعر در این بیت بین "طارم تاک" و "دیر مغاک" بیت قبل "تقابل" یا "تساوی" ایجاد کرده امّا "طارم تاک" را ترجیح می‌دهد ، زیرا دیر مغاک خشک ولی طارم تاک سرسبز و خرّم است . معنی بیت : عشوه‌ی شراب انگوری عجیب خرد و عقل را گمراه می‌کند ، امیدوارم که تا قیامت درخت انگور پابرجا بماند . [آفرین بر شراب]

7. (اهل دل = رندان و عرفا ، عاشقان) "به راه میکده رفتی" یعنی در راه خدمت به میکده مردی . اینجا هم "پرش ضمیر" اتفاق افتاده ، "ت" از آخر پاک به آخر "دل" آمده است . معنی بیت : ای حافظ ! چه نیکو در راه میکده‌ی معرفت جانت را فدا کردی ، دعای عارفان و عاشقان بامعرفت همدم دل پاکت باشد .



· آل مجتبی : به نظر من در مصرع دوم بیت اول اشاره به بخشی از این آیه دارد :

« يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا

وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ » بقره (219) .

دربیت چهارم ، معنای اصلی "کفر" پوشناندن و پنهان داشتن است . پس می‌توانیم بگوییم در تمام مرام و مسلکها بخل و خساست سرپوش گذاشتن و نادیده گرفتن و نابود کردن آن دین است . یعنی همه‌ی مذاهب خودداری از بخشش را بـد می‌دانند . در بیت 5 ، مراد از "فلک" کلّ هستی است . در نسخه "خانلری" در بیت 6 به جای "دیر مغاک" ، "دام مغاک" آمده است . در بیت آخر ، "به راه میکده رفتی" را می‌توانیم "به سوی میکده رفتی" معنی کنیم ، و این درست تر به نظر می‌آید و "رفتن از جهان" به معنی مـردن نیست بلکه ترک دنیای مادی است . معنی بیت اینگونه می‌شود : ای حافظ چه خوب کاری کردی که دنیا را رها برای دنیاپرستن گذاشتی و به سوی میکده معرفت رفتی ، به همین خاطر دعای خیر صاحب‌دلان همدم دل پاکت باد .



غزل (300)

هزار دشـمـنـم ار می کنـنـد قـصـد هــلاک

گـرم تــو دوستی از دشمنـان نــدارم بــاک



مــرا امــیــد وصــال تــو زنــــــده مـی دارد

وگرنـه هر دمـم از هجر تـوست بیـم هلاک



نـفـس نـفـس اگـر از بـاد نـشنـوم بـویـش

زمان زمان چو گل از غم کنم گریبـان چاک



رود به خواب دو چشم از خیال تـو ؟ هیـهات !

بـود صـبـور دل انــدر فـراق تــو ؟ حـاشـــاک !



اگـر تـو زخم زنـی بـه کـه دیـگــری مـرهــم

وگـر تـو زهـر دهــی بـه کـه دیـگـری تـریـاک



بـِضـَربِ سَـیـفِـکَ قـَتـلي حـَیـٰاتـُنـٰـــــا ابــداً

لاَِنَّ روحـيَ قـَـدْ طـٰـابَ اَنْ یَـکـُونَ فـِـــــدٰاکَ



عنـان مـپـیـچ که گر می‌زنی به شمشیرم

سپــر کـنـم سـر و دستـت نـدارم از فتـراک



تـو را چنـان کـه تـوئـی هر نـظــر کجا بـیـنــد

بـه قـدر دانـش خـود هر کـسی کـنــد ادراک



بـه چشم خلق ، عزیـز جهان شـود حـافــظ

کـه بـر در تــو نـهــد روی مـسکنـت بـر خـاک



روخـوانـی : جـمال اژدری کازرونی

شــــــــرح : استاد دهقانیان‌فرد

«داستانی از کلیله و دمنه»

«یک روز موش از کنار در اسطبل دید که زن صاحبخانه تله‌ای در تاریک ـ روشنای اسطبل گذاشت . موش فورن سراغ مرغ رفت و به او خبر داد که زن صاحبخانه تله‌ای گذاشته است . مرغ گفت : بیچاره تله برای تـو گذاشته‌اند و ربطی به من نـدارد. موش سراغ گوسفند رفت ، گوسفند هم مثل مرغ ، گفت : به من چه ؟! تو باید مواظب باشی در تله نیـفتی . موش سُراغ گاو رفت . گاو هم گفت : به من هیچ ارتباطی ندارد ، خدا به داد تـو برسد ، در این میان مار از همه جا بیخبر از روی تـلـه گذشت و تله او را گرفت ، زن صاحبخانه صدای در گیر شدن تله را شنید و به خیال اینکه موش در تله گیر افتاده رفت تا تله را بردارد که ناگهان مار او را نیش زد ، با جیغ و فریاد زن ، شوهرش آمد و او را نزد طبیب بـرد ، طبیب گفت که باید فورن مرغی را بکشید و برایش شوربای مرغ درست کنید ، مرد به خانه آمد و مرغ بیچاره را سر بریـد و با آن شوربایی پخت و به زنش داد ، ولی زن به تدریج حالش بدتر می‌شد فردا تعدادی از خویشان به عیادت آمدند و مرد مجبور شد گوسفند را بکشد و برای مهمانان غذا تهیه کند ، زهر کم‌کم در تمام بدن زن پیچید و نیمه شب جان به جان آفرین تسلیم کرد ، فردای آن شب مردم دسته دسته برای به خاک سپاری و مراسم ختم از روستاهای اطراف آمدند و مجبور شدند گاو بیچاره را برای پذیرایی از مردم بکشند و موش همچنان از کنار در اسطبل شاهد ماجرا بـود .»

و امّا شرح غزل . . . . !



1. ( ار = مخفّف اگر - قصد = نیت ، عزم و آهنگ - باک = ترس) در اینجا هم یک "پرش ضمیر" اتفاق افتاده : "م" از آخر هلاک به آخر دشمن پریده است . معنی بیت : هزار دشمن آهنگ نابودی مرا بکنند اگر تـو با من دوست باشی از دشمان ترس و هراسی ندارم .

2. ( وصال = رسیدن به معشوق - هجر = دوری ، فراق ، جدایی - بیم = ترس) معنی بیت : امید رسیدن به تو است که مرا زنده نگه می‌دارد و گر نه می‌ترسم که هر لحظه از دوری تـو نابـود شوم .

3. (نفس‌نفس = قید زمان ، هر دم ، هر لحظه - زمان‌زمان = قید زمان ، هر دم ، هر لحظه) معمولن باد بـوی معشوق را می‌آورد و باد است که گریبان گل را چاک می‌دهد ، اما حافظ می‌گوید هنگامی که باد نیاید و بوی تـو را نیاورد من گریبانم را چاک می‌دهم . معنی بیت : اگر هر لحظه از بـاد صبا بـوی جان پرور معشوق را نـشنـوم از انـدوه همانند گل گریبانم را چاک می‌دهم .

4. (هیهات = شبه جمله است به معنی امکان ندارد - صبور = برباد ، شکیبا - فراق = جدایی ، دوری - حاشاک = شبه جمله است به معنی امکان ندارد ) "خیال" در اینجا به معنی : فکر و اندیشه است . معنی بیت : غیر ممکن است که از فکر تـو چشمانم به خواب بروند ، امکان نـدارد که دلم در فراق تـو شکیبا باشد .

5. ( زخم = ضربه ، صدمه - بـه = بـهتـر - تـریاک = پـادزهر) معنی بیت : اگر تـو به من آسیبی برسانی بـهـتر تا دیگری مـرهم بر زخمهایم بـنـهـد و اگر تـو به من زهر بـدهی بـهـتـر است تـا دیگری به من پـادزهر بـدهد .

6. ( ) معنی بیت : کشته‌شدن من با ضربه‌ی شمشیر تـو زنـدگانی جاویـدان است ، برای اینکه روح من شاد (پاک و پاکیزه) می‌شود که فدای تـو گردد .

7. ( عنان = لگام - فتـراک = ترک بند ، تسمه‌ای که در عقب یا جلو زین بسته می‌شود برای حمل شکار یا بستن اسب یـدک ) "عنان پیچیدن" یعنی : روی برگرداندن ، منصرف شدن . معنی بیت : از من روی بر نـگردان که بـا شمشیر هم مـرا بزنی سـرم را سـپـر می‌کنم و دست از ترک بندت رها نمی‌کنم (از تو دل نمی‌کنم)

8. ( کجا = چگونه - ادراک = فهم ، دریافت) مصرع اول "استفهام انکاری" است . "هـر" در اینجا به معنی همه است البته منفی می‌شود یعنی : هیچ . معنی بیت : هیچ دیده‌ای تـو را آنگونه که هستی نمی‌بیند برای اینکه هرکسی به اندازه‌ی دانش و آگاهی‌اش می‌فهمد . ( می‌خواهد بـگویـد : تنها من هستم که می‌فهم تـو چه هستی و کـه هستی .)

9. ( مسکنت = فقر و درویشی ، نـیـازمندی) معنی بیت : حافظ در چشم مردم عزیز جهان می‌شود زیرا که تنـها بر درگاه تـو روی نیاز می‌ساید (تنها تسلیم تـوست و تنها تـو را معبـود خویش گرفته‌است .)



· آل مجتبی : توجه کنید ! در تمام ابیات این غزل دارد با مخاطب (حاضر) صحبت می‌کند اما دربیت سوم "بـو" را با ضمیر غایب "ش" آورده ، من دو سه نسخه را نگاه کردم همه "بـویـش" بود که درست نیست بلکه باید "بـویـت" باشد .

· امین اسکندری : اتفاقن در تصحیح "سایه" بـویت آورده و قید شده که از نسخه هایی که در دسترس ایشان بـوده 13 نسخه "بـویـت" بوده است .




Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire